تکه ای از قلبم💔(9)
تکه ای از قلبم💔(9)
(ادامه ی فلش بک)(کتاب؟👇🏻)
اتاق خیلی ترسناک بود یه کمد خیلی قدیمی هم گوشه اتاق بود ک یکی از در هاش باز بود و یه تخت هم اونجا بود روی همه چیز لکه ها و رد های قرمز خون بود داشت اطرافش رو نگاه میکرد صدایی شنید با دقت ب اطرافش نگاه کرد برگشت ک با قیافه ی عصبی جونگ سوک مواجه شد از ترس عقب عقب رفت (جونگ سوک ج/یونا ی)
ج. چرا اومدی اینجا؟
.
ج. گفتم با اجازه کی اومدی اینجا؟ (داد)
یونا ب صدای بلند فوبیا داشت با صدا جونگ سوک ترسید و سر جاش نشست و زد زیر گریه
جونگ سوک چن قدم جلو اومد خواست قدم دیگه ای بر داره ک یونا یه تکه از آینه های رو زمین رو برداشت و سمت رگ دستش برد
ی. جلوتر نیا یه قدم دیگه بیای جلو...(بغض)
جونگ سوک نزاشت حرفش رو کامل کنه
ج. یونا مسخره بازی و بزار کنار اونو بنداز زمین(یه قدم رفت جلو)
یونا آینه رو ب رگ دستش فشار داد و یه قدم دیگه عقب رفت خون از دستش روی زمین چکه کرد
جونگ سوک خواست بره سمت یونا ک یونا لب زد
ی. گفتم نیا نزدیک(داد)
ج. یونا بزار زمین اون بی صاحبی رو نزدیکت نمیام فقط بنداز زمین اونو(و 4 قدمی ک جلو اومده بود رو عقب رفت)
یونا رگ دستش رو زد و بریده بریده گفت
ی. جونگ.......سوک......من......نمی... (و روی زمین افتاد)
ج. یونااااااااااااااا(داد گریه)و ب سمت یونا رفت و اون رو بغل کرد پله ها و دوتا یکی پایین رفت و وارد اتاقش شد یونا رو روی تخت گذاشت و ب دکتر زنگ زد
دکتر بهش گفت تا میرسه جلوی خونریزی رو بگیره جونگ سوک به خدمتکار گفت چن تا پارچه بیاره
خدمتکار فوری پارچه هارو آورد جونگ سوک پارچه ها رو روی زخم ات نگه داشت دکتر هم بعد از یه ربع رسید
(پارت بعد هم فک کنم راجب کتاب باشه)
(ادامه ی فلش بک)(کتاب؟👇🏻)
اتاق خیلی ترسناک بود یه کمد خیلی قدیمی هم گوشه اتاق بود ک یکی از در هاش باز بود و یه تخت هم اونجا بود روی همه چیز لکه ها و رد های قرمز خون بود داشت اطرافش رو نگاه میکرد صدایی شنید با دقت ب اطرافش نگاه کرد برگشت ک با قیافه ی عصبی جونگ سوک مواجه شد از ترس عقب عقب رفت (جونگ سوک ج/یونا ی)
ج. چرا اومدی اینجا؟
.
ج. گفتم با اجازه کی اومدی اینجا؟ (داد)
یونا ب صدای بلند فوبیا داشت با صدا جونگ سوک ترسید و سر جاش نشست و زد زیر گریه
جونگ سوک چن قدم جلو اومد خواست قدم دیگه ای بر داره ک یونا یه تکه از آینه های رو زمین رو برداشت و سمت رگ دستش برد
ی. جلوتر نیا یه قدم دیگه بیای جلو...(بغض)
جونگ سوک نزاشت حرفش رو کامل کنه
ج. یونا مسخره بازی و بزار کنار اونو بنداز زمین(یه قدم رفت جلو)
یونا آینه رو ب رگ دستش فشار داد و یه قدم دیگه عقب رفت خون از دستش روی زمین چکه کرد
جونگ سوک خواست بره سمت یونا ک یونا لب زد
ی. گفتم نیا نزدیک(داد)
ج. یونا بزار زمین اون بی صاحبی رو نزدیکت نمیام فقط بنداز زمین اونو(و 4 قدمی ک جلو اومده بود رو عقب رفت)
یونا رگ دستش رو زد و بریده بریده گفت
ی. جونگ.......سوک......من......نمی... (و روی زمین افتاد)
ج. یونااااااااااااااا(داد گریه)و ب سمت یونا رفت و اون رو بغل کرد پله ها و دوتا یکی پایین رفت و وارد اتاقش شد یونا رو روی تخت گذاشت و ب دکتر زنگ زد
دکتر بهش گفت تا میرسه جلوی خونریزی رو بگیره جونگ سوک به خدمتکار گفت چن تا پارچه بیاره
خدمتکار فوری پارچه هارو آورد جونگ سوک پارچه ها رو روی زخم ات نگه داشت دکتر هم بعد از یه ربع رسید
(پارت بعد هم فک کنم راجب کتاب باشه)
۸.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.