P12چند پارتی لینو «قاب عکس خونی»
ویو چانگبین : سرش رو بالا اووردم که یهو به صورت ناگهانی انگاری که سر گیجه به سراغش اومده باشه دستان سردش رو روی سرش گذاشت و آهی از دهنش خارج شد... ویو هایجین : با ترس و نگرانی دستم رو روی شونه اش قرار دادم و چند بار تکونش دادم : «حالت خوبه؟ ا.ت؟ چته؟» ویو لینو : همه نگران بودیم حتی... حتی من... من... من چرا باید برای دشمنم نگران می شدم اون یه قاتله آخه نگرانی داره شاید اصلا داره بازیمون میده وااااااااااااااااای خدا کارآگاه لی خودت رو جمع و جور کن ناسلامتی کارآگاه برتر دنیایی هااا اَه این حس مزخرف اسمش چیه که کاری میکنه از خود بی خود بشم واقعا چیه که باعث میشه نگران یه قاتل بشم چه حس عجیبی... ولی پس ذهنم این حسو دوست داشتم یعنی واقعا... نه... نه اینطور نیست اَه اصلا بیخیالش بهش فکر نکن لینو بهش فکر نکن...» ویو هان : اولش فکر کردیم که یک سر گیجه ی ساده است اما... اما نه... نبود کم کم شروع کرد به نفس نفس زدن هر نفسی رو که به بیرون منتقل می کرد نفس بعدی دردناک تر و شکننده تر بود چانگبین و هایجین دو طرف بازو هاش رو گرفتن و بلندش کردن و...» ویو ا.ت : خدایا من چم شده؟ همه چیز تار و مبهم بود لعنتی حتی نیم متر اونور تو رو هم نمیدیدیم که یهو... یهو انگار از درد هام آزاد شدم رها شدم رگ های مغزم باز شد و بلاخره تونستم جلوم رو ببینیم اما بعد...
ببخشید این دفعه نتونستم خیلی زیاد بنویسم ولی برای پارت 13 طولانی تر می نویسم لایک و کامنت یادت نره عسلی 😇😇😘😘
ببخشید این دفعه نتونستم خیلی زیاد بنویسم ولی برای پارت 13 طولانی تر می نویسم لایک و کامنت یادت نره عسلی 😇😇😘😘
۱۹۵
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.