•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_33💜
لبخندی زدم باورم نمیشد با یه ارایش ساده انقدر تعقیر کنم چون من همیشه یه رژ با خط چشم میکشم
"نفسسسس
"نفسسسسسسسس
به خودم اومدم گفتم
-هااااا
"کجایی دختر 6ساعته صدات میکنم نترس من یه چی گفتم استاد که نمیاد تورو بگیره
یدونه زدم روی بازوش گفتم
-زر نزن از خداشم باشه
داشتم اماده میشدم که رها گفت
"وایییی نفس بمیری زود باش بیا دیگهههه
-باشه الان میامممم
یه بار دیگه خودمو توی اینه نگاه کردم عالی شده بودم
توی اینه یه بوس برای خودم فرستادم و کیفمو برداشتم رفتم
با رها توی ماشین نشسته بودیم که رها صدای ظبط رو زیاد کرد و شروع کرد قر دادن
#امیر
چند دقیقه ای میشد که با مانی رسیده بودیم ولی هیچکس نیومده بود
نمیدونم چرا ولی دل تو دلم نبود نفس رو ببینم خدا میدونه برای امروز چه نقشه هایی برام کشیده
بعد از چند دقیقه دیدم نفس با رها دوستش دارن میان سمت ما
محو نفس شده بودم چقدر خوشگل شده بود
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_33💜
لبخندی زدم باورم نمیشد با یه ارایش ساده انقدر تعقیر کنم چون من همیشه یه رژ با خط چشم میکشم
"نفسسسس
"نفسسسسسسسس
به خودم اومدم گفتم
-هااااا
"کجایی دختر 6ساعته صدات میکنم نترس من یه چی گفتم استاد که نمیاد تورو بگیره
یدونه زدم روی بازوش گفتم
-زر نزن از خداشم باشه
داشتم اماده میشدم که رها گفت
"وایییی نفس بمیری زود باش بیا دیگهههه
-باشه الان میامممم
یه بار دیگه خودمو توی اینه نگاه کردم عالی شده بودم
توی اینه یه بوس برای خودم فرستادم و کیفمو برداشتم رفتم
با رها توی ماشین نشسته بودیم که رها صدای ظبط رو زیاد کرد و شروع کرد قر دادن
#امیر
چند دقیقه ای میشد که با مانی رسیده بودیم ولی هیچکس نیومده بود
نمیدونم چرا ولی دل تو دلم نبود نفس رو ببینم خدا میدونه برای امروز چه نقشه هایی برام کشیده
بعد از چند دقیقه دیدم نفس با رها دوستش دارن میان سمت ما
محو نفس شده بودم چقدر خوشگل شده بود
۴.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.