وقتی پسر شریک پدرت بود..
+با...باشه....
بغلم کرد و پیشونیم و بوسید...
_ببخشید سرت داد زدم....
بعد اینکه لباستو عوض کردی بیا پایین....
درسته....من دختر خیلی زیبایی بودم که همه مخصوصا پدر و برادرم حتی نمیزاشتن از خونه برم بیرون...
رفتم یه لباس ساحلی و بلند خوشگل پوشیدم.....
رفتم پایین...از خجالت نمیتونستم سرمو بیارم بالا!که صدای پسره رو شنیدم....
_بله من اومده بودم یکی از مدارکو از آقای کیم بگیرم....
=پدر و مادرت شب میان...الانم ساعت ۷ شبه....
بمون اینجا.....
÷بله بمون پسرم.....
خیلی جذابه و منم بهشون زل زده بودم.....
برای چند ثانیه حرفش قطع شد و زل زد بهم و مدل نگاهش عوض شد....
×هی جئون؟کجا رو نگاه میکنی؟
_اها بله....پس من میمونم تا پدر و مادرم بیان...
×آنا...کجایی؟بیا بشین اینجا....
و با دستش به مبل کناری خودش اشاره کرد..
=آنا ....بیا اینجا ژله ها رو درست کن...
+اه مامان ولم کن(صدای بلند)
اصلا حواسم نبود که جئون اونجاست....برگشتم طرفش و دیدم داره با خنده دندون نما بهم نگاه میکنه....
+ی...یعنی میام الان!
رفتم پیش مامان...بهش کمک کردم و خانواده جئون اومدن.....
رفتیم جلوی در برای احوالپرسی.....
و خانم جئون با چشمای براقی بهم نگاه میکرد....
همینکه خانم جئون بغلم کرد....
گوجه موهام باز شد و موهای بلند و لختم نمایان شد....
موهام خیلی بلند و قشنگ بود و خیلی راحت تا زیر زانوم میومد.....
نگاه های سنگینی رو روی خودم حس میکردم......
اوه....تهیونگ میکشتم.....
رفتم سمت اقای جئون و ایشون هم بغلم کرد و جدا شدم....
زود برگشتم سمت ته
چشماش از عصبانیت قرمز شده و به کوک خیره شده بود.....کوک هم کلا نگاهش رو موهام بود.....
کنار تهیونگ وایسادم و دستشو محکم گرفتم و هدایتش کردم سمت مبل دو نفره کنار پیانو...
+تهیونگ چیشده؟چرا عصبی شدی؟
×موهاتو جمع کن.....
+چیه مگه؟؟؟موعه دیگه!
×جمع کن میگم.....اون پدصگ لاشیو میبینی؟؟
هنوزم نگاهش رو توعه.....
دوست داشتم حرصشو در بیارم....
+خیلی جذابه! ادم دوست داره بره بهش بده....
نگاه ترسناکش سمتم برگشت و از رو مبل بلند شد و اومد پایین پاهام زانو زد....
×دیگه چی؟؟
هانا یا دهنتو ببند یا خودم میبندمش.....
ز..
دلن بهش سوخت...خیلی حرص میخورد وقتی یکی بهم نگاه میکرد.....
هر برادری نسبت به خواهرش این حساسیتا رو داره...
+باشه باشه...
رفتم کنارش و نزاشتم حرفش ادامه بده و لپشو محکم بوس کردم.....
×انقدرم اعصاب منو خورد نکن...
+خ...خب هر مردی از موی بلند خوشش میاد و جذبش میشع..اونوقت تو میخوای جونگکو....
×بیخود کرده....پدصگ لاشی....
+از کجا میدونی لاشیه......
×ازش بدم میاد...
+باشه منم موهامو نمیبندم و میرم همون لباسای ظهرمو میپوشم....داشتم میرفتم که....
دستمو محکم گرفتو و محکم از پشت خوردم زمین و احساس کردم کمرم شکست.....
+آییی(بلند)
ب...
بغلم کرد و پیشونیم و بوسید...
_ببخشید سرت داد زدم....
بعد اینکه لباستو عوض کردی بیا پایین....
درسته....من دختر خیلی زیبایی بودم که همه مخصوصا پدر و برادرم حتی نمیزاشتن از خونه برم بیرون...
رفتم یه لباس ساحلی و بلند خوشگل پوشیدم.....
رفتم پایین...از خجالت نمیتونستم سرمو بیارم بالا!که صدای پسره رو شنیدم....
_بله من اومده بودم یکی از مدارکو از آقای کیم بگیرم....
=پدر و مادرت شب میان...الانم ساعت ۷ شبه....
بمون اینجا.....
÷بله بمون پسرم.....
خیلی جذابه و منم بهشون زل زده بودم.....
برای چند ثانیه حرفش قطع شد و زل زد بهم و مدل نگاهش عوض شد....
×هی جئون؟کجا رو نگاه میکنی؟
_اها بله....پس من میمونم تا پدر و مادرم بیان...
×آنا...کجایی؟بیا بشین اینجا....
و با دستش به مبل کناری خودش اشاره کرد..
=آنا ....بیا اینجا ژله ها رو درست کن...
+اه مامان ولم کن(صدای بلند)
اصلا حواسم نبود که جئون اونجاست....برگشتم طرفش و دیدم داره با خنده دندون نما بهم نگاه میکنه....
+ی...یعنی میام الان!
رفتم پیش مامان...بهش کمک کردم و خانواده جئون اومدن.....
رفتیم جلوی در برای احوالپرسی.....
و خانم جئون با چشمای براقی بهم نگاه میکرد....
همینکه خانم جئون بغلم کرد....
گوجه موهام باز شد و موهای بلند و لختم نمایان شد....
موهام خیلی بلند و قشنگ بود و خیلی راحت تا زیر زانوم میومد.....
نگاه های سنگینی رو روی خودم حس میکردم......
اوه....تهیونگ میکشتم.....
رفتم سمت اقای جئون و ایشون هم بغلم کرد و جدا شدم....
زود برگشتم سمت ته
چشماش از عصبانیت قرمز شده و به کوک خیره شده بود.....کوک هم کلا نگاهش رو موهام بود.....
کنار تهیونگ وایسادم و دستشو محکم گرفتم و هدایتش کردم سمت مبل دو نفره کنار پیانو...
+تهیونگ چیشده؟چرا عصبی شدی؟
×موهاتو جمع کن.....
+چیه مگه؟؟؟موعه دیگه!
×جمع کن میگم.....اون پدصگ لاشیو میبینی؟؟
هنوزم نگاهش رو توعه.....
دوست داشتم حرصشو در بیارم....
+خیلی جذابه! ادم دوست داره بره بهش بده....
نگاه ترسناکش سمتم برگشت و از رو مبل بلند شد و اومد پایین پاهام زانو زد....
×دیگه چی؟؟
هانا یا دهنتو ببند یا خودم میبندمش.....
ز..
دلن بهش سوخت...خیلی حرص میخورد وقتی یکی بهم نگاه میکرد.....
هر برادری نسبت به خواهرش این حساسیتا رو داره...
+باشه باشه...
رفتم کنارش و نزاشتم حرفش ادامه بده و لپشو محکم بوس کردم.....
×انقدرم اعصاب منو خورد نکن...
+خ...خب هر مردی از موی بلند خوشش میاد و جذبش میشع..اونوقت تو میخوای جونگکو....
×بیخود کرده....پدصگ لاشی....
+از کجا میدونی لاشیه......
×ازش بدم میاد...
+باشه منم موهامو نمیبندم و میرم همون لباسای ظهرمو میپوشم....داشتم میرفتم که....
دستمو محکم گرفتو و محکم از پشت خوردم زمین و احساس کردم کمرم شکست.....
+آییی(بلند)
ب...
۳۱.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.