(ارباب زاده)Part.32
جیمین*ویو
برگشتم دیدم تهیونگ،تعجب کردم که چرا داره دا میزنه.
این یه شوخی هستش یا واقعی هست،به این فکر کردم که شاید از دست من عصبانی هست
چون که دست ا.ت رو گرفتم دستم رو برداشتم از روی دست ا.ت.
تهیونگ اومد داخل کافه گفت
ته:پاشو ا.ت(با عصبانیت)
جیمین:تهیونگ فکر کردی ا.ک بردته
ته:اون زنه منه به تو ربط نداره
ا.ت:دعوا نکنید
دست ا.ت رو گرفت محکم و بردش تو ماشین
کوک*ویو
وقتی دیدیم تهیونگ بو عصبانیت رفت،نامجون بهمون گفت
بریم عمارت ۷ نفره مون چون اگه میرفتیم دنبال تهیونگ عصبانی میشد
تهیونگ خیلی قبلا مهربون و خوب بود اما جوری که تهیونگ رو ا.ت به این تبدیل
کرد نگرانم میکنه،تهیونگ عاشق ا.ت هست جوری که بیخیالش هم نمیشه
اما اگه خودشم ندونه ولی همه من و جیمین میفهمیم که دارا اسیب میبینه
با این عشق الان عمارت ۷ نفره هستیم
جین:تهیونگ عوض شده چشاش و خون گرفت گفتیم با ا.ت رفته بیرون جیمین
شوگا:نگرانشم
هوپ:منم همینطور
کوک:اتفاقا به همین فکر میکردم منم
نامجون:ایکاش ا.ک دوسش داشته باشه تا تهیونگ بیشتر اسیب نبینه وقتی اینشکلی میبینمش که از عشق ا.ت چشاش کور شده قلبم درد میگیره که چطوری تو این مدت کم ا.ت تونسته تهیونگ رو به این تبدیل کنه
جین:اااا نامجون تو هم چقدر وراجیا
ته*ویو
ماشین رو روشن ردن تو راه بودیم
رسیدیم عمارت انقدر عصبانی بودم که نمیتونستم خودم و کنترل کنم
ا.ت رو کشون کشون بردم او اتاق مادر ترسیده بود.
هیچکدوم از پسرا نبودن
انداختمش تو اتاق.......
برگشتم دیدم تهیونگ،تعجب کردم که چرا داره دا میزنه.
این یه شوخی هستش یا واقعی هست،به این فکر کردم که شاید از دست من عصبانی هست
چون که دست ا.ت رو گرفتم دستم رو برداشتم از روی دست ا.ت.
تهیونگ اومد داخل کافه گفت
ته:پاشو ا.ت(با عصبانیت)
جیمین:تهیونگ فکر کردی ا.ک بردته
ته:اون زنه منه به تو ربط نداره
ا.ت:دعوا نکنید
دست ا.ت رو گرفت محکم و بردش تو ماشین
کوک*ویو
وقتی دیدیم تهیونگ بو عصبانیت رفت،نامجون بهمون گفت
بریم عمارت ۷ نفره مون چون اگه میرفتیم دنبال تهیونگ عصبانی میشد
تهیونگ خیلی قبلا مهربون و خوب بود اما جوری که تهیونگ رو ا.ت به این تبدیل
کرد نگرانم میکنه،تهیونگ عاشق ا.ت هست جوری که بیخیالش هم نمیشه
اما اگه خودشم ندونه ولی همه من و جیمین میفهمیم که دارا اسیب میبینه
با این عشق الان عمارت ۷ نفره هستیم
جین:تهیونگ عوض شده چشاش و خون گرفت گفتیم با ا.ت رفته بیرون جیمین
شوگا:نگرانشم
هوپ:منم همینطور
کوک:اتفاقا به همین فکر میکردم منم
نامجون:ایکاش ا.ک دوسش داشته باشه تا تهیونگ بیشتر اسیب نبینه وقتی اینشکلی میبینمش که از عشق ا.ت چشاش کور شده قلبم درد میگیره که چطوری تو این مدت کم ا.ت تونسته تهیونگ رو به این تبدیل کنه
جین:اااا نامجون تو هم چقدر وراجیا
ته*ویو
ماشین رو روشن ردن تو راه بودیم
رسیدیم عمارت انقدر عصبانی بودم که نمیتونستم خودم و کنترل کنم
ا.ت رو کشون کشون بردم او اتاق مادر ترسیده بود.
هیچکدوم از پسرا نبودن
انداختمش تو اتاق.......
۵.۲k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.