♪★^≈[ᴊᴋ]≈^★♪
♪★^≈[ᴊᴋ]≈^★♪
#چندپارتی_درخواستی
[وقتی تو مسافرت بحثتون میشه..]
در اتاق رو محکم بست و از اتاق خارج شد،با لحنی که ازش حرص میبارید لب زد
میرآ : مسخره،فقط بلده داد بزنه!
پله هارو یکی یکی طی میکرد که به آخرین پله رسید
به پایین پله اومد و به سمت اتاق جانفزآ رفت و بعداز چندضربه زدن به در به داخل اتاق رفت
همونطور که داشت رژش رو تمدید میکرد نگاهی به میرآ انداخت و لب زد
جانفزآ :هنوز برای شام حاضر نشدی ؟
پوفی از روی بی حوصلگی کشید و لب زد
میرآ : میشه من نیام ؟ حوصله ی اون پیرمرد خرفت رو ندارم !
اخمی کرد و لب زد
جانفزآ : اون پدر بزرگته میرآ !
چشاشو بازوبسته کرد و لب زد
میرآ : بس کن جانفزآ،خودت میدونی چجوری گند زد به زندگیت !
با عصبانیت لب زد
جانفزآ :میرآ برو بیرون ! همین حالا.
از اتاق بیرون رفت و خواست برگرده که با جسمی برخورد کرد.
سرشو گرفت و با عصبانیت لب زد
میرآ : کوری مگه ؟
با پوزخند نگاهش کرد و لب زد
کوک :من کورم بیب ؟
تازه متوجه شده بود باکی برخورد کرده بود،بدون هیچ جوابی از پله ها بالا رفت و وارد اتاق مشترکشون شد.
لباسش رو انتخاب کرد و خواست بپوشتش که در اتاق باز شد و جئون وارد اتاق شد !
با جیغی که میرآ زد به هوا پرید.
کوک : چته میرآ ؟ جن دیدی مگه ؟
چشماش از حدقه زده بود بیرون
میرآ : برو بیرون کوک همین الان، حق نداری وقتی دارم لباسم رو میپوشم بیای داخل !
از حرفش تعجب کرد،ابروهاش رو بالا زد و لب زد
کوک : اینطوره ؟
با عصبانیت لب زد
میرآ : بله، اینطوره !
از اتاق بیرون زد و در رو محکم بست
نفسش رو از ریه هاش بیرون داد و بعداز عوض کردن لباسش به بیرون اتاق رفت
به کسانی که روی میز نشسته بودند سلامی کرد و کنار همسرش نشست
#چندپارتی_درخواستی
[وقتی تو مسافرت بحثتون میشه..]
در اتاق رو محکم بست و از اتاق خارج شد،با لحنی که ازش حرص میبارید لب زد
میرآ : مسخره،فقط بلده داد بزنه!
پله هارو یکی یکی طی میکرد که به آخرین پله رسید
به پایین پله اومد و به سمت اتاق جانفزآ رفت و بعداز چندضربه زدن به در به داخل اتاق رفت
همونطور که داشت رژش رو تمدید میکرد نگاهی به میرآ انداخت و لب زد
جانفزآ :هنوز برای شام حاضر نشدی ؟
پوفی از روی بی حوصلگی کشید و لب زد
میرآ : میشه من نیام ؟ حوصله ی اون پیرمرد خرفت رو ندارم !
اخمی کرد و لب زد
جانفزآ : اون پدر بزرگته میرآ !
چشاشو بازوبسته کرد و لب زد
میرآ : بس کن جانفزآ،خودت میدونی چجوری گند زد به زندگیت !
با عصبانیت لب زد
جانفزآ :میرآ برو بیرون ! همین حالا.
از اتاق بیرون رفت و خواست برگرده که با جسمی برخورد کرد.
سرشو گرفت و با عصبانیت لب زد
میرآ : کوری مگه ؟
با پوزخند نگاهش کرد و لب زد
کوک :من کورم بیب ؟
تازه متوجه شده بود باکی برخورد کرده بود،بدون هیچ جوابی از پله ها بالا رفت و وارد اتاق مشترکشون شد.
لباسش رو انتخاب کرد و خواست بپوشتش که در اتاق باز شد و جئون وارد اتاق شد !
با جیغی که میرآ زد به هوا پرید.
کوک : چته میرآ ؟ جن دیدی مگه ؟
چشماش از حدقه زده بود بیرون
میرآ : برو بیرون کوک همین الان، حق نداری وقتی دارم لباسم رو میپوشم بیای داخل !
از حرفش تعجب کرد،ابروهاش رو بالا زد و لب زد
کوک : اینطوره ؟
با عصبانیت لب زد
میرآ : بله، اینطوره !
از اتاق بیرون زد و در رو محکم بست
نفسش رو از ریه هاش بیرون داد و بعداز عوض کردن لباسش به بیرون اتاق رفت
به کسانی که روی میز نشسته بودند سلامی کرد و کنار همسرش نشست
۶۹۶
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.