•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_29💜
یه چشم غره ای واسه رها رفتم رمز واسه خانمه گفتم
بعد از اینکه لباسمو حساب کردم که رها هم گفت
"واییی نفس این لباس رو
بعد از دوساعت خرید رفتیم توی ماشین نشستیم
رها یه لباس ابی کاربونی گرفت با شلوار و شال مشکی
منم اون مانتو کرمه با شلوار و شال مشکی با کفش پاشنه بلند
یعد از خرید رفتیم یه رستوران نشستیم که مهسا همون همکلاسیمون اومد کنارمون نشست گفت
"به به دخترا چطورین
-خوبم راستی مهسا فردا میای?
"اره بابا مگه میشه نیام امیر جون با مانی جون هم هست
متعجب پرسیدم
- امیر و مانی کین
"اسکل استاد سپهری اسمش امیره رفیقشم که باهاش میاد اسمش مانیه
-اها
بعد از چند دقیقه مهسا گفت خب دیگع بچه ها من برم
بعد از خوردن غذا سریع با رها سوار ماشین شدیم اول رها رو رسوندم بعد خودم رفتم خونه مستقیم گرفت خوابیدم
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_29💜
یه چشم غره ای واسه رها رفتم رمز واسه خانمه گفتم
بعد از اینکه لباسمو حساب کردم که رها هم گفت
"واییی نفس این لباس رو
بعد از دوساعت خرید رفتیم توی ماشین نشستیم
رها یه لباس ابی کاربونی گرفت با شلوار و شال مشکی
منم اون مانتو کرمه با شلوار و شال مشکی با کفش پاشنه بلند
یعد از خرید رفتیم یه رستوران نشستیم که مهسا همون همکلاسیمون اومد کنارمون نشست گفت
"به به دخترا چطورین
-خوبم راستی مهسا فردا میای?
"اره بابا مگه میشه نیام امیر جون با مانی جون هم هست
متعجب پرسیدم
- امیر و مانی کین
"اسکل استاد سپهری اسمش امیره رفیقشم که باهاش میاد اسمش مانیه
-اها
بعد از چند دقیقه مهسا گفت خب دیگع بچه ها من برم
بعد از خوردن غذا سریع با رها سوار ماشین شدیم اول رها رو رسوندم بعد خودم رفتم خونه مستقیم گرفت خوابیدم
۲.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.