پارت 3
توی راه بودیم که رایحه ی شیطان رو احساس کردم اونم 4 تا رده 3 و4 و 2 من رو به مویچیرو و سانمی کردم گفتم چهار تا شیطان نزدیک اینجاست
سانمی: از کجا میدونی
ات: من خیلی تیز بین هستم و حس بویا یی قوی دارم
سانمی: از کدوم طرف میاین
ات: از طرف شرق مواظب باشید
که صدای شمشیر زدن رو شنیدیم که دیدیم مویچیرو داره با شیطان رده بالا میجنگه که یه شیطان طرف من اومد
ات: دریای یخ زده فرم اول
در یک ثانیه شیطان تیکه تیکه شد
سانمی و مویچیرو بدجور از قدرت من تعجب کرده بودنند که یه شیطان به طرف سانمی رفت
سانمی:...... فرم اول (ببخشید بچه ها فرماشون رو یادم رفته😅)
بعداز جنگیدن پاهای من بدجور شکست دیدم یکی بغلم کردم دیدم مویچیرو هس
ات: منو بزار زمین خیلی خجالت آور هس
مویچیرو: نمیتونی راه بری من مجبورم
من که داشتم از خجالت آب میشدم
سانمی: دو تا کفتر عاشق و خندید
ات: بد برداشت نکن اصلنم اینجوری نیست
مویچیرو: راست میگه میخوای تو ببرش
سانمی: نه تو بیارش خندید
من و مویچیرو داشتید قرمز میشدیم
که رسیدیم به یه دهکده
مویچیرو: رسیدیم
و رفتیم به اقامتگاه امون من روبه مویچیرو کردم و گفتم
ات: میشه بری ببینی طبیب هس؟
مویچیرو: باشه بزار تورو به یکی از اتاق ها ببرم تا ببینم طبیب اینجا کجاس
ات: باش
سانمی:(داشت از خنده میمرد)
ات: سانمی خفه خون بگیر
سانمی: نمیتونم هه هه هه
مویچیرو رفت بعد از نیم ساعت برگشت
مویچیرو: طبیب اینجا رفته به مسافرت ات من میتونم زخمات رو پانسمان کنم
بعد از کلنجار رفتن گفتم باشه
و سانمی از خندا داشت غلط میخورد
سانمی: از کجا میدونی
ات: من خیلی تیز بین هستم و حس بویا یی قوی دارم
سانمی: از کدوم طرف میاین
ات: از طرف شرق مواظب باشید
که صدای شمشیر زدن رو شنیدیم که دیدیم مویچیرو داره با شیطان رده بالا میجنگه که یه شیطان طرف من اومد
ات: دریای یخ زده فرم اول
در یک ثانیه شیطان تیکه تیکه شد
سانمی و مویچیرو بدجور از قدرت من تعجب کرده بودنند که یه شیطان به طرف سانمی رفت
سانمی:...... فرم اول (ببخشید بچه ها فرماشون رو یادم رفته😅)
بعداز جنگیدن پاهای من بدجور شکست دیدم یکی بغلم کردم دیدم مویچیرو هس
ات: منو بزار زمین خیلی خجالت آور هس
مویچیرو: نمیتونی راه بری من مجبورم
من که داشتم از خجالت آب میشدم
سانمی: دو تا کفتر عاشق و خندید
ات: بد برداشت نکن اصلنم اینجوری نیست
مویچیرو: راست میگه میخوای تو ببرش
سانمی: نه تو بیارش خندید
من و مویچیرو داشتید قرمز میشدیم
که رسیدیم به یه دهکده
مویچیرو: رسیدیم
و رفتیم به اقامتگاه امون من روبه مویچیرو کردم و گفتم
ات: میشه بری ببینی طبیب هس؟
مویچیرو: باشه بزار تورو به یکی از اتاق ها ببرم تا ببینم طبیب اینجا کجاس
ات: باش
سانمی:(داشت از خنده میمرد)
ات: سانمی خفه خون بگیر
سانمی: نمیتونم هه هه هه
مویچیرو رفت بعد از نیم ساعت برگشت
مویچیرو: طبیب اینجا رفته به مسافرت ات من میتونم زخمات رو پانسمان کنم
بعد از کلنجار رفتن گفتم باشه
و سانمی از خندا داشت غلط میخورد
۱.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.