𝐏𝟒𝟔
هیونجین با قیافه عصبانی بم نگا کرد و رفت
رفتم گوشیمو برداشتم تا ساعتو چک کنم....چطور میتونست اینجوری حرف بزنه؟ انگا نه انگار کل صبح ک مدرسه بود همه کارا با من بوده( ͠° ͟ ͜ʖ ͡ ͠°)پصره ی گستاخ
رفتم طرف ظرفا و شرو کردم ب شستن، زیاد نبودن پس زود تموم شد. از شدت سردرد لنگ رفتم رومیز نشستم و دستمو رو سرم فشار دادمಥ_ಥب زندگی چند هفته پیشم فک کردم.... چجوری؟
بابا فلج شد
نامادری دزد از آب در اومد
مجبور شدیم از خونه فرار کنیم
شغل قبلیم با فاخ بزرگی درگیر شد
حالام ک کارمند یع کافم که کلش 35 متره
ولی اگه بابا خوب شه(ک مطمعنم میشه)میتونه اونم کار کنه و از خجالت عمه اینا دربیایم.... درضمن اگه اون بتونه بلند شه دیگه نیازی نیست ک عمه یا هر کی مواظبش باشه پپس میتونیم یع خونه اجاره کنیم و همونجا زندگی کنیم
پرش زمانی=1 ساعت بعد
با سردرد رفتم نشستم.... دیگه واس استراحت روزا خونه نمی رم.همون جور که نشسته بودم سرمو گذاشتم رو میز و بعد دیگه نفهمیدم چی شد....
«پاشدم»
باورم نمیشه که خوابم برد.ولی باعث شد سردردم بهتر شه
پیرزن:عه بیدار شدی دخترم
سریع خدمو جمع کردم
من:ب... بله خانم
پیرزن:برو ب صورتت آب بزن. سرحال شدی کارتو شروع کن عزیزم
منم سریع کارمو شرو کردم . دوتا سفارش داشتیم و هیونجین داشت آمادش میکرد پیرزنم کمکمون میکرد.
من یواش در گوش هیونجین گفتم:چرا بیدارم نکردی؟
هیونجین:خب خیلی ناز خوابیده بودی نمی خواشتم بیدار شی
یه لحظه لپام سرخ شد و میخواستم از خجالت دور آشپزخونه بدوعم ولی ری اکشنی نشون ندادم
تقریبا نزدیک شب بود و آفتاب دیگه دیده نمی شد ولی هنوز عصر بود.فک کنم وقتی خواب بودم هینجین بدون من کل عصرونه ها رو تنهایی داده.آخه مح چرا خوابیدم؟
ولی باز سعی کردم جبران کنم و باسرعت عمل بیشتری کار کردم......
رفتم گوشیمو برداشتم تا ساعتو چک کنم....چطور میتونست اینجوری حرف بزنه؟ انگا نه انگار کل صبح ک مدرسه بود همه کارا با من بوده( ͠° ͟ ͜ʖ ͡ ͠°)پصره ی گستاخ
رفتم طرف ظرفا و شرو کردم ب شستن، زیاد نبودن پس زود تموم شد. از شدت سردرد لنگ رفتم رومیز نشستم و دستمو رو سرم فشار دادمಥ_ಥب زندگی چند هفته پیشم فک کردم.... چجوری؟
بابا فلج شد
نامادری دزد از آب در اومد
مجبور شدیم از خونه فرار کنیم
شغل قبلیم با فاخ بزرگی درگیر شد
حالام ک کارمند یع کافم که کلش 35 متره
ولی اگه بابا خوب شه(ک مطمعنم میشه)میتونه اونم کار کنه و از خجالت عمه اینا دربیایم.... درضمن اگه اون بتونه بلند شه دیگه نیازی نیست ک عمه یا هر کی مواظبش باشه پپس میتونیم یع خونه اجاره کنیم و همونجا زندگی کنیم
پرش زمانی=1 ساعت بعد
با سردرد رفتم نشستم.... دیگه واس استراحت روزا خونه نمی رم.همون جور که نشسته بودم سرمو گذاشتم رو میز و بعد دیگه نفهمیدم چی شد....
«پاشدم»
باورم نمیشه که خوابم برد.ولی باعث شد سردردم بهتر شه
پیرزن:عه بیدار شدی دخترم
سریع خدمو جمع کردم
من:ب... بله خانم
پیرزن:برو ب صورتت آب بزن. سرحال شدی کارتو شروع کن عزیزم
منم سریع کارمو شرو کردم . دوتا سفارش داشتیم و هیونجین داشت آمادش میکرد پیرزنم کمکمون میکرد.
من یواش در گوش هیونجین گفتم:چرا بیدارم نکردی؟
هیونجین:خب خیلی ناز خوابیده بودی نمی خواشتم بیدار شی
یه لحظه لپام سرخ شد و میخواستم از خجالت دور آشپزخونه بدوعم ولی ری اکشنی نشون ندادم
تقریبا نزدیک شب بود و آفتاب دیگه دیده نمی شد ولی هنوز عصر بود.فک کنم وقتی خواب بودم هینجین بدون من کل عصرونه ها رو تنهایی داده.آخه مح چرا خوابیدم؟
ولی باز سعی کردم جبران کنم و باسرعت عمل بیشتری کار کردم......
۲.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.