فیک کوک......پارت۱...فصل۲
بچه ها نمیشه خلاصش کنم چون اتفاقات مهم زیادی داره که نگم از فیک سر در نمیارین..پس بهتره فصل ۱ رو خونده باشین
*پایان فلش بک*
بعد اینکه یکم اروم شدم رفتم پیش ات تا بتونم دلشو به دست بیارم
_:ات....میشه صحبت کنیم؟
+:من با تو حرفی ندارم*گریه*
_:یادت رفته؟هرچیم باشه تو زن منی...کل وجو...
+:من مال ادم قاتل و عوضی و خیانت کاری مثل تو نمیشم...میدونی اون شب چقد گریه کردم و ناراحت بودم که بهم خیانت کردی؟....من لعنتی هنوزم عاشقتم...طوری عاشقتم که هروز به این فک میکردم که میشه ی بار دیگم ببینمت...کوک من بدون تو نمیتونم...ولی باید بتونم چون تو بی من خوبی......تهیونگ مثل تو نیست...اون مهربون و دلسوزه ولی تو عوضی...ولم کن برم*داد.گریه*
*کوک اتو بزور گرفت تو بغلش و سرشو بوسید*
_:ات....من دیوانه وار عاشقتم...من روانی توعم...اون شب من مست بودم و عقلم سر جاش نبود و بهت خیانت کردم....قبول دارم که اشتباه کردم...میتونی منو ببخشی؟
+:.........
_:هرجور راحتی
+:حال تهیونگ چطوره؟
_:دیگه پیش من اسم اونو به زبونت نیار
+:نمیخوام....حالش چطوره؟
_:*رفت*
اه لعنت بهت...منو نگران ول کردو رفت..دلم واسه ریا تنگ شده بود ولی حیف نمیدونستم کجا بردتش
*۱ هفته بعد*
دیگه اخرای جونمه...دارم به مرگ نزدیک میشم....۱ هفتس تو این اتاق کوفتی زندانیم...حتا ریا رم ندیدم...بیجون روی تخت دراز کشیده بودم که در اتاقم باز شد و ی خانومی اومد داخل که بهش میخورد ۵۰ یا ۶۰ سالش باشه
اجوما:...دخترتون رو اوردم
+:چ...ی؟....ریا
ریا رو گرفتم تو بغلم که اشکام سرازیر شدن...انقد بوسیدمش تا نفس کم اوردم....بوش بهم حس ارامش میده..اجوما رفت و برام غذا اورد یکم خوردم که سیر شدم
+:من دیگه میل ندارم دستتون درد نکنه
اجوما:*لبخند*باشه چیزی خواستین بهم بگین
+:چشم*اجوما رفت*
+:اخی کوچولو مامان گشنته؟بزار بهت شیر بدم
همین که خواستم کراپمو در بیارم در خورد و....
بچه ها نمیشه خلاصش کنم چون اتفاقات مهم زیادی داره که نگم از فیک سر در نمیارین..پس بهتره فصل ۱ رو خونده باشین
*پایان فلش بک*
بعد اینکه یکم اروم شدم رفتم پیش ات تا بتونم دلشو به دست بیارم
_:ات....میشه صحبت کنیم؟
+:من با تو حرفی ندارم*گریه*
_:یادت رفته؟هرچیم باشه تو زن منی...کل وجو...
+:من مال ادم قاتل و عوضی و خیانت کاری مثل تو نمیشم...میدونی اون شب چقد گریه کردم و ناراحت بودم که بهم خیانت کردی؟....من لعنتی هنوزم عاشقتم...طوری عاشقتم که هروز به این فک میکردم که میشه ی بار دیگم ببینمت...کوک من بدون تو نمیتونم...ولی باید بتونم چون تو بی من خوبی......تهیونگ مثل تو نیست...اون مهربون و دلسوزه ولی تو عوضی...ولم کن برم*داد.گریه*
*کوک اتو بزور گرفت تو بغلش و سرشو بوسید*
_:ات....من دیوانه وار عاشقتم...من روانی توعم...اون شب من مست بودم و عقلم سر جاش نبود و بهت خیانت کردم....قبول دارم که اشتباه کردم...میتونی منو ببخشی؟
+:.........
_:هرجور راحتی
+:حال تهیونگ چطوره؟
_:دیگه پیش من اسم اونو به زبونت نیار
+:نمیخوام....حالش چطوره؟
_:*رفت*
اه لعنت بهت...منو نگران ول کردو رفت..دلم واسه ریا تنگ شده بود ولی حیف نمیدونستم کجا بردتش
*۱ هفته بعد*
دیگه اخرای جونمه...دارم به مرگ نزدیک میشم....۱ هفتس تو این اتاق کوفتی زندانیم...حتا ریا رم ندیدم...بیجون روی تخت دراز کشیده بودم که در اتاقم باز شد و ی خانومی اومد داخل که بهش میخورد ۵۰ یا ۶۰ سالش باشه
اجوما:...دخترتون رو اوردم
+:چ...ی؟....ریا
ریا رو گرفتم تو بغلم که اشکام سرازیر شدن...انقد بوسیدمش تا نفس کم اوردم....بوش بهم حس ارامش میده..اجوما رفت و برام غذا اورد یکم خوردم که سیر شدم
+:من دیگه میل ندارم دستتون درد نکنه
اجوما:*لبخند*باشه چیزی خواستین بهم بگین
+:چشم*اجوما رفت*
+:اخی کوچولو مامان گشنته؟بزار بهت شیر بدم
همین که خواستم کراپمو در بیارم در خورد و....
۱۰.۷k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.