فن فیک bungo stray cats ( پارت ۲۱ )
( فصل ۳ : تربیت )
کونیکیدا پرونده را برسی کرد و با دازای رفتن تا بهش رسیدگی کنند . دازای و کونیکیدا عصر برگشتند به سازمان ، کونیکیدا نشت روی صندلی تا یکم استراحت کنه . چند دقیقه بعد دازای زد سر شونش و گفت :( بلند شو بریم ) کونیکیدا اخم کرد و گفت:( کجا ؟ دو دقیقه می زاری تو آرامش باشم ؟ ) دازای خندید و گفت :( نه ؛ خانه اتسوشی دیگه ) کونیویدا خیلی سریع از جاش بلند شد و با عصبانیت به دازای گفت :( برای بار صدم میگم تو قرار نیست با من بیای ) دازای اخم کرد و گفت :( خیلی بدی کونیکیدا انقدر ظالم نباش من گناه دارم ) کونیکیدا دستش را گذاشت رو صورتش و گفت :( نمیخوام خودم را برای کسی مثل تو خسته کنم ولی خب گوش بده دازای من میرم خانه آتسوشی و تو میری خانه خودت فهمیدی ؟ ) دازای با نیش خند جواب داد :( تو به من دستور نمیدی ) کونیکیدا یکی محکم زد تو صورتش و بدون اینکه چیزی بگه رفت تا بره خونه آتسوشی . از سازمان خارج شد و سوار ماشینش شد .
کونیکیدا نیم ساعت بعد رسید به خانه آتسوشی . از ماشینش پیاده شد و رفت و زنگ در خانه را زد و چند دقیقه صبر کرد و یک دفعه دازای در خانه را باز کرد و با خنده و بلند گفت :( کونیکیدا ! سلام ! ) کونیکیدا شوکه شد و با تعجب به دازای اشاره کرد و گفت :( دا..دا..دازای !! تو چرا اینجایی ؟! ) دازای با لبخند جواب داد :( خب گفتم که تو نمی تونی به من دستور بدی ) و شروع کرد به خندیدن . آتسوشی آمد پشت دازای و به کونیکیدا سلام کرد و بعد کونیکیدا را دعوت کرد تا بیاد داخل . کونیکیدا رفت داخل و خیلی آرام نشت روی صندلی و از آتسوشی یک لیوان آب خواست و آتسوشی رفت به آشپز خانه تا آب بیاره . کیوکا در آشپز خانه بود و داشت غذا درست میکرد . روش را کرد به آتسوشی و گفت :( فکر میکردم فقط کونیکیدا_سان میاد ) آتسوشی دستش را کشید رو سرش و گفت :( خب خودت میدونی دازای_سان چجوریه )
#انیمه #مانگا #کمیک #سگ_های_ولگرد_بانگو #دازای #چویا #یوسانو #اتسوشی #اکیو #دازای_اکیو
#anime #bunguo_stray_dogs #bsd #manga #dazai #dazai_osamu #cosplay #chuuya #dazai_and_chuuya #dazaixchuuya #chuuyanakahara #akutagawa #akutagawa_x_atsushi #akio #dazai_akio #bunguo_stray_cats
کونیکیدا پرونده را برسی کرد و با دازای رفتن تا بهش رسیدگی کنند . دازای و کونیکیدا عصر برگشتند به سازمان ، کونیکیدا نشت روی صندلی تا یکم استراحت کنه . چند دقیقه بعد دازای زد سر شونش و گفت :( بلند شو بریم ) کونیکیدا اخم کرد و گفت:( کجا ؟ دو دقیقه می زاری تو آرامش باشم ؟ ) دازای خندید و گفت :( نه ؛ خانه اتسوشی دیگه ) کونیویدا خیلی سریع از جاش بلند شد و با عصبانیت به دازای گفت :( برای بار صدم میگم تو قرار نیست با من بیای ) دازای اخم کرد و گفت :( خیلی بدی کونیکیدا انقدر ظالم نباش من گناه دارم ) کونیکیدا دستش را گذاشت رو صورتش و گفت :( نمیخوام خودم را برای کسی مثل تو خسته کنم ولی خب گوش بده دازای من میرم خانه آتسوشی و تو میری خانه خودت فهمیدی ؟ ) دازای با نیش خند جواب داد :( تو به من دستور نمیدی ) کونیکیدا یکی محکم زد تو صورتش و بدون اینکه چیزی بگه رفت تا بره خونه آتسوشی . از سازمان خارج شد و سوار ماشینش شد .
کونیکیدا نیم ساعت بعد رسید به خانه آتسوشی . از ماشینش پیاده شد و رفت و زنگ در خانه را زد و چند دقیقه صبر کرد و یک دفعه دازای در خانه را باز کرد و با خنده و بلند گفت :( کونیکیدا ! سلام ! ) کونیکیدا شوکه شد و با تعجب به دازای اشاره کرد و گفت :( دا..دا..دازای !! تو چرا اینجایی ؟! ) دازای با لبخند جواب داد :( خب گفتم که تو نمی تونی به من دستور بدی ) و شروع کرد به خندیدن . آتسوشی آمد پشت دازای و به کونیکیدا سلام کرد و بعد کونیکیدا را دعوت کرد تا بیاد داخل . کونیکیدا رفت داخل و خیلی آرام نشت روی صندلی و از آتسوشی یک لیوان آب خواست و آتسوشی رفت به آشپز خانه تا آب بیاره . کیوکا در آشپز خانه بود و داشت غذا درست میکرد . روش را کرد به آتسوشی و گفت :( فکر میکردم فقط کونیکیدا_سان میاد ) آتسوشی دستش را کشید رو سرش و گفت :( خب خودت میدونی دازای_سان چجوریه )
#انیمه #مانگا #کمیک #سگ_های_ولگرد_بانگو #دازای #چویا #یوسانو #اتسوشی #اکیو #دازای_اکیو
#anime #bunguo_stray_dogs #bsd #manga #dazai #dazai_osamu #cosplay #chuuya #dazai_and_chuuya #dazaixchuuya #chuuyanakahara #akutagawa #akutagawa_x_atsushi #akio #dazai_akio #bunguo_stray_cats
۵۶.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲