reincarnation پارت 2
ᴘᴀʀᴛ:2
"آوریل سال 2024-23 سال بعد"
¹نارا با صدایی که ذوق توش موج می زد وارد اتاق دوستش میکا شد و گفت : نارا « ²میکا چان! تونستم ، بالاخره تونستم بازیگر شم.» میکا لبخندی زد و از روی تخت بلند شد به نارا نزدیک شد و گفت : « برات خیلی خوشحالم، خوشحالم که بالاخره به آرزوت رسیدی و تونستی که یک بازیگر شی. » میکا چند ثانیه ساکت شد و بعد دوباره با لحن شیطنت آمیزی ادامه داد : میکا « پس الان بهترین دوستم یه بازیگره؟ » نارا خنده ی ریزی کرد و گفت : نارا « شاید...اینطور بنظر می رسه »-----------------------------------------------------------------نگاهی به عکس های بچگیش که روی میزش قرار داشتن انداخت و پوزخندی زد. همون لحظه خواهر دوقلوش وارد اتاق شد، چشمش به عکس های روی میز برادرش افتاد و پرسید : آیکو ² « هنوز داری به این عکسا نگاه می کنی؟ اصلا چیزی از اون موقع یادته؟ ما فقط 4 سالمون بود! معلومه که چیز زیادی یادمون نمیاد دیگه بیخیالش شو آکیو³»
آکیو کمی از قهوه اش نوشید رو به آیکو برگشت و با لحن آرومی گفت : « درسته تو راست میگی ما چیز زیادی یادمون نمیاد ما فقط 4 سالمون بود که اون دختر با ماشین تصادف کرد...و اینم باید بگم که اشتباه فکر کردی چون من فقط بخاطر مرور خاطرات داشتم اون عکسا رو نگاه می کردم قصد دیگه ای نداشتم. » آیکو دستش رو روی شونه آکیو گذاشت و طوری که معلوم بود نگرانه پرسید : آیکو«مطمئن باشم که خوبی؟ »
آکیو سری به نشونه ی تایید تکون داد. از روی صندلی بلند شد و به سمت درب اتاق حرکت کرد. آکیو : « من باید برم جایی...اگه کار نداری دیگه برم.» آیکو : « میری سر صحنه فیلمبرداری؟ » آکیو : « آره صحنه آخره....بعد از تموم شدن این سریال تا چند وقت نمی خوام برم جلوی دوربین می خوام یکم به خودم استراحت بدم. »آکیو بعد از تموم شدن حرفش از اتاق اومد بیرون، سوار ماشینش شد و به سمت محل فیلمبرداری حرکت کرد.
-----------------------------------------------
"بعد از ضبط صحنه آخر-محل فیلمبرداری "
آکیو بعد از ضبط صحنه آخر روی نیمکتی نشست. چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید، ساعد دستش رو روی پیشونیش گذاشت و به فکر فرو رفت...
#رمان
#داستان
#فن_فیک
#انیمه
#فیک
#ژاپن
#ژاپنی
#اوتاکو
"آوریل سال 2024-23 سال بعد"
¹نارا با صدایی که ذوق توش موج می زد وارد اتاق دوستش میکا شد و گفت : نارا « ²میکا چان! تونستم ، بالاخره تونستم بازیگر شم.» میکا لبخندی زد و از روی تخت بلند شد به نارا نزدیک شد و گفت : « برات خیلی خوشحالم، خوشحالم که بالاخره به آرزوت رسیدی و تونستی که یک بازیگر شی. » میکا چند ثانیه ساکت شد و بعد دوباره با لحن شیطنت آمیزی ادامه داد : میکا « پس الان بهترین دوستم یه بازیگره؟ » نارا خنده ی ریزی کرد و گفت : نارا « شاید...اینطور بنظر می رسه »-----------------------------------------------------------------نگاهی به عکس های بچگیش که روی میزش قرار داشتن انداخت و پوزخندی زد. همون لحظه خواهر دوقلوش وارد اتاق شد، چشمش به عکس های روی میز برادرش افتاد و پرسید : آیکو ² « هنوز داری به این عکسا نگاه می کنی؟ اصلا چیزی از اون موقع یادته؟ ما فقط 4 سالمون بود! معلومه که چیز زیادی یادمون نمیاد دیگه بیخیالش شو آکیو³»
آکیو کمی از قهوه اش نوشید رو به آیکو برگشت و با لحن آرومی گفت : « درسته تو راست میگی ما چیز زیادی یادمون نمیاد ما فقط 4 سالمون بود که اون دختر با ماشین تصادف کرد...و اینم باید بگم که اشتباه فکر کردی چون من فقط بخاطر مرور خاطرات داشتم اون عکسا رو نگاه می کردم قصد دیگه ای نداشتم. » آیکو دستش رو روی شونه آکیو گذاشت و طوری که معلوم بود نگرانه پرسید : آیکو«مطمئن باشم که خوبی؟ »
آکیو سری به نشونه ی تایید تکون داد. از روی صندلی بلند شد و به سمت درب اتاق حرکت کرد. آکیو : « من باید برم جایی...اگه کار نداری دیگه برم.» آیکو : « میری سر صحنه فیلمبرداری؟ » آکیو : « آره صحنه آخره....بعد از تموم شدن این سریال تا چند وقت نمی خوام برم جلوی دوربین می خوام یکم به خودم استراحت بدم. »آکیو بعد از تموم شدن حرفش از اتاق اومد بیرون، سوار ماشینش شد و به سمت محل فیلمبرداری حرکت کرد.
-----------------------------------------------
"بعد از ضبط صحنه آخر-محل فیلمبرداری "
آکیو بعد از ضبط صحنه آخر روی نیمکتی نشست. چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید، ساعد دستش رو روی پیشونیش گذاشت و به فکر فرو رفت...
#رمان
#داستان
#فن_فیک
#انیمه
#فیک
#ژاپن
#ژاپنی
#اوتاکو
۲.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.