𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۲ پارت ۷
خدایا همینمون کم بود که بیاد منو ببوسه خداوندا
رفتم دستشویی در شدم صورتمو با اب شستم و در شدم بیرون تا این فکر مزخرم از ذهنم بیرون بره داخل مدرسه رفتم و از پله ها بالا رفتم تقه ای به در زدم و وارد شدم از تیچر اجازه گرفتم و رفتم سر جام
میسو داش نگام میکرد ولی من با یک چشم غره جوابشو دادم
€خب بچه ها درسا تموم شده و من میخوام حالا یکی یکی بیاین اینجا مونولوگ انجام بدین
همه باهم چشم گفتن و تیچر یکی یکی بچه هارو بلند کرد که برن و مونولوگ بدن منو وقتی بلند کرد با خوشحالی رفتم پیشش و یکی به یکی همه ی حرف هارو صحبت کردم
اخرش نگاه تحسین امیزی انداخت بهم و با یک افرین منو بدرقه کرد که برم
به بقیه ی بچه ها نرسید چون زنگ خورد
€خب بچه ها برای امتحانا خوب بخونین که نمیخوام نمره ی کمی بیارین فهمیدین؟
همه باهم یه چشم بلند گفتیم
€افرین به دانش اموزای زرنگ خودم فعلا خدانگهدار
_خسته نباشین تیچر خدانگهدار
تیچر رفت منم نشستم سر جام و از پنجره به بیرون خیره بودم که میسو و دخترا اومدن کنارم
=ا.ت منو ببخش نباید اونجوری رفتار میکردم
_میشه بیخیال این قضیه بشی؟من فراموشش کردم اوکی؟
=ینی بخشیدی منو؟
_اره ولی امیدوارم دیگه تکرار نشه
=قربونت برم بهت قول میدم
بعد مطهره اومد پیشمون
£هومممم چیشده اشتی کردین؟فاطی میبینی اینا مث سگ گربه به هم میچسبن اما باز اشتی میکنن
¥اینا فازشون معلوم نیست مطی جانم
=یاااااا مسخره بازی در نیارین بیاین بریم پایین
_من حوصله ندارم بچه ها خودتون برین
=ای بابا چرا؟خوبی؟
_اره خوبم
£پاشو دیگه بیا
_مطهره اصرار نکن
¥اصرار نکنین دیگه بچه ها بیاین بریم
_ممنون فاطی که درک میکنی
¥ولی وقتی اومدیم بالا از زیر زبونت میکشیم بیرون که رفتی پایین چه اتفاقی افتاد
😐😑😑_
دخترا رفتن پایین منم موندم تو کلاس
حدودا همه ی بچه ها رفتن فقط یه دختر و پسر موندن تو کلاس که دختره اومد پیشم اسمش عسل بود
^سلام ا.ت
_سلام عسل خوبی
^خوبم مرسی
_چیشده چرا یهویی اومدی پیشم
^ا.ت ازت میخوام بهم در یه موردی کمک کنی
_چه موردی
^خب راستش من از رضا خوشم میاد
_رضا کیه؟
به پسری که نیمکت وسط نشسته بود اشاره کرد
_خب
^میخوام بهش بگم دوستش دارم ولی میترسم ردم کنه
_نباید بترسی باید کاری که قلبت بهت میگه رو انجام بدی چون اگه انجام ندی بعدا پشیمون میشی
^راست میگی ا.ت
_فقط اینکه دوست دختر که نداره ها؟
^نه نداره
_پس باید بهش بگی تا یه وخت یکی دیگه به جای تو بهش ابراز علاقه نکنه
اصن واستا خودم جورش میکنم
^نه نه
_رضا؟
! بله؟
_ببخشید یه سوالی داشتم
! چه سوالی؟
_میگم عاشق شدی تاحالا؟
! خب راستش اره
رضا یه نیم نگاهی به عسل انداخت عسل حواسش نبود
_کی؟
! خب اینجا نمیشه باید تنها باشیم
برگشتم به سمت عسل
_عسل
^ب.بله.............
رفتم دستشویی در شدم صورتمو با اب شستم و در شدم بیرون تا این فکر مزخرم از ذهنم بیرون بره داخل مدرسه رفتم و از پله ها بالا رفتم تقه ای به در زدم و وارد شدم از تیچر اجازه گرفتم و رفتم سر جام
میسو داش نگام میکرد ولی من با یک چشم غره جوابشو دادم
€خب بچه ها درسا تموم شده و من میخوام حالا یکی یکی بیاین اینجا مونولوگ انجام بدین
همه باهم چشم گفتن و تیچر یکی یکی بچه هارو بلند کرد که برن و مونولوگ بدن منو وقتی بلند کرد با خوشحالی رفتم پیشش و یکی به یکی همه ی حرف هارو صحبت کردم
اخرش نگاه تحسین امیزی انداخت بهم و با یک افرین منو بدرقه کرد که برم
به بقیه ی بچه ها نرسید چون زنگ خورد
€خب بچه ها برای امتحانا خوب بخونین که نمیخوام نمره ی کمی بیارین فهمیدین؟
همه باهم یه چشم بلند گفتیم
€افرین به دانش اموزای زرنگ خودم فعلا خدانگهدار
_خسته نباشین تیچر خدانگهدار
تیچر رفت منم نشستم سر جام و از پنجره به بیرون خیره بودم که میسو و دخترا اومدن کنارم
=ا.ت منو ببخش نباید اونجوری رفتار میکردم
_میشه بیخیال این قضیه بشی؟من فراموشش کردم اوکی؟
=ینی بخشیدی منو؟
_اره ولی امیدوارم دیگه تکرار نشه
=قربونت برم بهت قول میدم
بعد مطهره اومد پیشمون
£هومممم چیشده اشتی کردین؟فاطی میبینی اینا مث سگ گربه به هم میچسبن اما باز اشتی میکنن
¥اینا فازشون معلوم نیست مطی جانم
=یاااااا مسخره بازی در نیارین بیاین بریم پایین
_من حوصله ندارم بچه ها خودتون برین
=ای بابا چرا؟خوبی؟
_اره خوبم
£پاشو دیگه بیا
_مطهره اصرار نکن
¥اصرار نکنین دیگه بچه ها بیاین بریم
_ممنون فاطی که درک میکنی
¥ولی وقتی اومدیم بالا از زیر زبونت میکشیم بیرون که رفتی پایین چه اتفاقی افتاد
😐😑😑_
دخترا رفتن پایین منم موندم تو کلاس
حدودا همه ی بچه ها رفتن فقط یه دختر و پسر موندن تو کلاس که دختره اومد پیشم اسمش عسل بود
^سلام ا.ت
_سلام عسل خوبی
^خوبم مرسی
_چیشده چرا یهویی اومدی پیشم
^ا.ت ازت میخوام بهم در یه موردی کمک کنی
_چه موردی
^خب راستش من از رضا خوشم میاد
_رضا کیه؟
به پسری که نیمکت وسط نشسته بود اشاره کرد
_خب
^میخوام بهش بگم دوستش دارم ولی میترسم ردم کنه
_نباید بترسی باید کاری که قلبت بهت میگه رو انجام بدی چون اگه انجام ندی بعدا پشیمون میشی
^راست میگی ا.ت
_فقط اینکه دوست دختر که نداره ها؟
^نه نداره
_پس باید بهش بگی تا یه وخت یکی دیگه به جای تو بهش ابراز علاقه نکنه
اصن واستا خودم جورش میکنم
^نه نه
_رضا؟
! بله؟
_ببخشید یه سوالی داشتم
! چه سوالی؟
_میگم عاشق شدی تاحالا؟
! خب راستش اره
رضا یه نیم نگاهی به عسل انداخت عسل حواسش نبود
_کی؟
! خب اینجا نمیشه باید تنها باشیم
برگشتم به سمت عسل
_عسل
^ب.بله.............
۸.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.