P5
وقتی بیدار شدی ، فهمیدی ساعت ۸ صبحه . بعد از تعویض لباس هات و انجام کارهای همیشگی ، رفتی پایین . نمی دونستی ریچارد قراره بعد از حرفایی که دیشب زدی چیکار کنه .
سمت میز بزرگ و خاکستری رنگ رفتی که همیشه غذارو روی اون میخورین . ریچارد از قبل نشسته بود و خدمتکار هم داشت میز رو می چید .
آروم رفتی و جای همیشگیت ، روی صندلی خاکستری رو به روی ریچارد نشستی . داشت با گوشیش کار می کرد و به نظر نمیومد کلا اهمیتی به موضوع دیشب داده باشه
《 برام اهمیتی نداره . میدونی چرا؟》
با صداش شوکه شدی و یکم از جات پریدی . لعنتی! اون همیشه میفهمه که به چی فکر میکنی
《 چرا؟》
یکم به جلو خم شد
《 چون هرکاری کنی و هرچیزی بگی ، آخرش مجبوری کارایی که میخوام رو عملی کنی . دلیلی نداره اعتراضاتت برام مهم باشه نه؟》
نفس عمیقی کشیدی . اون همیشه خوب میدونه که چجوری روی مخت بره و چیزایی بگه که میلت به خفه کردنش بیشتر بشه . چیزی نگفتی و فنجون چای رو برداشتی . بحث کردن اوضاع رو بدتر میکنه
《راستی امروز قراره پدر و مادرم بیان اینجا . سعی کن درست رفتار کنی》
نگاه حرصی ای بهش انداختی
《 من همیشه درست رفتار میکنم . نیازی نیست بگی!》
عجیب بود که اونا امروز میخوان بیان چون معمولا یکشنبه ها میان ولی امروز پنجشنبه ست . به هرحال یه چند ساعتی باید هم اون دو نفر و هم ریچارد رو تحمل کنی . یعنی امروز چقدر دیگه میتونه مزخرف باشه؟
سمت میز بزرگ و خاکستری رنگ رفتی که همیشه غذارو روی اون میخورین . ریچارد از قبل نشسته بود و خدمتکار هم داشت میز رو می چید .
آروم رفتی و جای همیشگیت ، روی صندلی خاکستری رو به روی ریچارد نشستی . داشت با گوشیش کار می کرد و به نظر نمیومد کلا اهمیتی به موضوع دیشب داده باشه
《 برام اهمیتی نداره . میدونی چرا؟》
با صداش شوکه شدی و یکم از جات پریدی . لعنتی! اون همیشه میفهمه که به چی فکر میکنی
《 چرا؟》
یکم به جلو خم شد
《 چون هرکاری کنی و هرچیزی بگی ، آخرش مجبوری کارایی که میخوام رو عملی کنی . دلیلی نداره اعتراضاتت برام مهم باشه نه؟》
نفس عمیقی کشیدی . اون همیشه خوب میدونه که چجوری روی مخت بره و چیزایی بگه که میلت به خفه کردنش بیشتر بشه . چیزی نگفتی و فنجون چای رو برداشتی . بحث کردن اوضاع رو بدتر میکنه
《راستی امروز قراره پدر و مادرم بیان اینجا . سعی کن درست رفتار کنی》
نگاه حرصی ای بهش انداختی
《 من همیشه درست رفتار میکنم . نیازی نیست بگی!》
عجیب بود که اونا امروز میخوان بیان چون معمولا یکشنبه ها میان ولی امروز پنجشنبه ست . به هرحال یه چند ساعتی باید هم اون دو نفر و هم ریچارد رو تحمل کنی . یعنی امروز چقدر دیگه میتونه مزخرف باشه؟
۹.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.