پارت دهم
(ادامه ی صحبت های دکتر)
پاره پاره شده بود و ما خیلی سعی کردیم که این عمل به خوبی پیش بره و همین هم شد ولی بیمار رفت داخل کما خون ریزی هم زیاد داشتن و ممکنه که زنده نمونه و بمیره و ممکنه که زنده بمونه این مشخص نیست فقط باید دعا کنید براش بازم متاسفم...
و دکتر رفت...
من با تموم حرفایی که دکتر زد انگاری صد بشکه ابه یخه یخ روم خالی کردن انگاری دیگه قلبم نمیزنه حالم داغون تر شد برگشتم سمت دکتر و داشت میرفت که صداش زدم اونم با بدبختی صدام در نمیومد برگشت سمتم و گفتم می تونم وقتی از اتاق عمل درش آوردید ببینمش؟ لطفا بهم این اجازه رو بدید!
دکتر چند ثانیه مکث کرد و گفت باشه ولی فقط پنج دقیقه!
قبول کردم و منتظر موندم تا در بیاد از تاق عمل...
(چند مین بعد )
بلاخره از اتاق عمل در آوردنش و داشتن می آوردنش که من سریع انگار که برق گرفته بود منو دویدم سمت برانکاردی که روش ا.تی که الان زندگیش هم دست خودش نیست دست خداس و من از همون خدا خواهش میکردم که زنده نگهش داره...
وقتی که رسیدم بهش دیدمش رنگش سفیده سفید شده بود مثل گچ اون صورتش بدن ظریفش که داغونش کرده بودم و دست و پای شکسته اش جمجمه ی سرش.... حالم افتضاح بود دیگه نمی تونستم تحمل کنم دلم می خواست خودمو بکشم هی صداش کردم ولی بردنش تو ای سی یو دکتر و پرستار ها داشتن به بدنش سیم هایی که فقط با اونا می تونست زنده بمونه میزاشتن نگاه میکردم فقط گریه میکردم انقد گریه کرده بودم که دیگه نایی برام نمونده بود چون خودم باعث شده بودم این وضعیت پیش بیاد حالم از خودم بهم می خوره نمی تونم خودمو ببخشم
بعد اینکه دکتر ها کار لازمه رو انجام میدن میان بیرون و به تهیونگ اجازه میدن بره تو ولی با لباس مخصوص ،
تهیونگ می پوشه و میره داخل و به دخترک بی نوا نگاه میکنه که انگاری بره ای به دست گرگ افتاده بود بعد از یه دور جون دادن زیر دست گرگ تقریبا تونسته نجات پیدا کنه ولی دیر...
تهیونگ با بغض نزدیک میشه و روی صندلی کنار تخت میشه و به ا.ت نگاه میکنه...
تهیونگ: ا.ت ازت خواهش میکنم منو ترک نکن تو فقط بهوش بیا قول میدم همچی رو عوض کنم قول میدم دیگه نزنمت قول میدم هر ثانیه کنارت باشم و از گل کمتر نگم بهت قول میدم دیگه نزارم اشکت دراد و شب تنها بخوابی خواهش میکنم بهوش بیاا ( به شدت با گریه ی سگی) من پشیمونم من خیلی بد هم پشیمونم من تو خیلی عذاب دادم باید برات جبران کنم ببین اصلا تو هررر کاری بگی میکنم می خوای منو بزنی تا حرصت بخوابه حرفی ندارم حق داری تا دلت می خواد بزنی فقط تو بهوش بیا هر جا بگی میریم قشنگم هر جا که بگی( با گریه) دست ظریف و پر از زخم هاییی که رد شلاق و کبودی بود گرفتم و بوسیدم و گریه میکردم و التماس ...
من می دونم که اشتباه کردم اونم خیلی بد شاید هم ...
پاره پاره شده بود و ما خیلی سعی کردیم که این عمل به خوبی پیش بره و همین هم شد ولی بیمار رفت داخل کما خون ریزی هم زیاد داشتن و ممکنه که زنده نمونه و بمیره و ممکنه که زنده بمونه این مشخص نیست فقط باید دعا کنید براش بازم متاسفم...
و دکتر رفت...
من با تموم حرفایی که دکتر زد انگاری صد بشکه ابه یخه یخ روم خالی کردن انگاری دیگه قلبم نمیزنه حالم داغون تر شد برگشتم سمت دکتر و داشت میرفت که صداش زدم اونم با بدبختی صدام در نمیومد برگشت سمتم و گفتم می تونم وقتی از اتاق عمل درش آوردید ببینمش؟ لطفا بهم این اجازه رو بدید!
دکتر چند ثانیه مکث کرد و گفت باشه ولی فقط پنج دقیقه!
قبول کردم و منتظر موندم تا در بیاد از تاق عمل...
(چند مین بعد )
بلاخره از اتاق عمل در آوردنش و داشتن می آوردنش که من سریع انگار که برق گرفته بود منو دویدم سمت برانکاردی که روش ا.تی که الان زندگیش هم دست خودش نیست دست خداس و من از همون خدا خواهش میکردم که زنده نگهش داره...
وقتی که رسیدم بهش دیدمش رنگش سفیده سفید شده بود مثل گچ اون صورتش بدن ظریفش که داغونش کرده بودم و دست و پای شکسته اش جمجمه ی سرش.... حالم افتضاح بود دیگه نمی تونستم تحمل کنم دلم می خواست خودمو بکشم هی صداش کردم ولی بردنش تو ای سی یو دکتر و پرستار ها داشتن به بدنش سیم هایی که فقط با اونا می تونست زنده بمونه میزاشتن نگاه میکردم فقط گریه میکردم انقد گریه کرده بودم که دیگه نایی برام نمونده بود چون خودم باعث شده بودم این وضعیت پیش بیاد حالم از خودم بهم می خوره نمی تونم خودمو ببخشم
بعد اینکه دکتر ها کار لازمه رو انجام میدن میان بیرون و به تهیونگ اجازه میدن بره تو ولی با لباس مخصوص ،
تهیونگ می پوشه و میره داخل و به دخترک بی نوا نگاه میکنه که انگاری بره ای به دست گرگ افتاده بود بعد از یه دور جون دادن زیر دست گرگ تقریبا تونسته نجات پیدا کنه ولی دیر...
تهیونگ با بغض نزدیک میشه و روی صندلی کنار تخت میشه و به ا.ت نگاه میکنه...
تهیونگ: ا.ت ازت خواهش میکنم منو ترک نکن تو فقط بهوش بیا قول میدم همچی رو عوض کنم قول میدم دیگه نزنمت قول میدم هر ثانیه کنارت باشم و از گل کمتر نگم بهت قول میدم دیگه نزارم اشکت دراد و شب تنها بخوابی خواهش میکنم بهوش بیاا ( به شدت با گریه ی سگی) من پشیمونم من خیلی بد هم پشیمونم من تو خیلی عذاب دادم باید برات جبران کنم ببین اصلا تو هررر کاری بگی میکنم می خوای منو بزنی تا حرصت بخوابه حرفی ندارم حق داری تا دلت می خواد بزنی فقط تو بهوش بیا هر جا بگی میریم قشنگم هر جا که بگی( با گریه) دست ظریف و پر از زخم هاییی که رد شلاق و کبودی بود گرفتم و بوسیدم و گریه میکردم و التماس ...
من می دونم که اشتباه کردم اونم خیلی بد شاید هم ...
۱۷.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.