ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
گذرگاه سئول
پارت 𝟲
فصل 𝟭
Min Soo:
ویو آت
وقتی اون حرف رو زد خیلی ناراحت شدم پس بدون هیچ حرفی بیرون دستشویی رفتم و رفتم سر کلاس از استاد خواستم جامو عوض کنه
لی دونگ ووک:برو پیش یونجون بشین
به پسری که اشاره کرد نگاهی کردی اونم خیلی جذاب بود پسرای داخل اون کلاس همشون جذاب بودن تک تکشون رفتی و کنار یونجون نشستی
یونجون :سلام من اسمم یونجون هست
به دستش که سمتت دراز شده بود نگاهی کردی و باهاش دست دادی بعد هواس همه به تابلو جمع شد
Misa:
(فلیکس ویو)
بعد اینکه ا.ت اون حرف رو شنید رفت از دستشویی بیرون
عذاب وجدان داشتم اما بیخیالش شدم
شاید اگه من همچین چیزی رو نمیگفتم اون میگفت
به صورتم آب زدم و منم رفتم از دستشویی بیرون
وارد کلاس شدم و دیدم ا.ت جاش رو عوض کرده تو چشم هاش ناراحتی رو میدیدم اما من بخاطر جلوگیری از شکسته شدن قلبم همچین چیزی گفتم
به پایین نگاه کردم و سر میزم نشستم
و به استاد نگاه میکردم
اما اصلا توجهی به هیچی نداشتم
نه به حرفای ا.ت یونجون ، نه به حرفای بقیه
فقط تو ذهنم میگفتم آیا کار درستی کردم که اینجوری باهاش رفتار کردم یا نه
پشیمون بودم اما نبودم
بین یه دوراهی سخت بودم بین اینکه کاری که کردم خوب بود یا بد بود
میگفتم کار خوبی کردم اما چند ثانیه بعد دوباره میگفتم کار بدی کردم
احساس میکردم تکلیفم با خودم مشخص نیست و دقیقا موضوع همین بود
تو اون لحظه هیچی رو نمیفهمیدم
نه خودم ، نه حرفای بقیه ، نه حرفای خودم ، نه حرکات بقیه ، نه حرکات خودم و نه زمان
گذرگاه سئول
پارت 𝟲
فصل 𝟭
Min Soo:
ویو آت
وقتی اون حرف رو زد خیلی ناراحت شدم پس بدون هیچ حرفی بیرون دستشویی رفتم و رفتم سر کلاس از استاد خواستم جامو عوض کنه
لی دونگ ووک:برو پیش یونجون بشین
به پسری که اشاره کرد نگاهی کردی اونم خیلی جذاب بود پسرای داخل اون کلاس همشون جذاب بودن تک تکشون رفتی و کنار یونجون نشستی
یونجون :سلام من اسمم یونجون هست
به دستش که سمتت دراز شده بود نگاهی کردی و باهاش دست دادی بعد هواس همه به تابلو جمع شد
Misa:
(فلیکس ویو)
بعد اینکه ا.ت اون حرف رو شنید رفت از دستشویی بیرون
عذاب وجدان داشتم اما بیخیالش شدم
شاید اگه من همچین چیزی رو نمیگفتم اون میگفت
به صورتم آب زدم و منم رفتم از دستشویی بیرون
وارد کلاس شدم و دیدم ا.ت جاش رو عوض کرده تو چشم هاش ناراحتی رو میدیدم اما من بخاطر جلوگیری از شکسته شدن قلبم همچین چیزی گفتم
به پایین نگاه کردم و سر میزم نشستم
و به استاد نگاه میکردم
اما اصلا توجهی به هیچی نداشتم
نه به حرفای ا.ت یونجون ، نه به حرفای بقیه
فقط تو ذهنم میگفتم آیا کار درستی کردم که اینجوری باهاش رفتار کردم یا نه
پشیمون بودم اما نبودم
بین یه دوراهی سخت بودم بین اینکه کاری که کردم خوب بود یا بد بود
میگفتم کار خوبی کردم اما چند ثانیه بعد دوباره میگفتم کار بدی کردم
احساس میکردم تکلیفم با خودم مشخص نیست و دقیقا موضوع همین بود
تو اون لحظه هیچی رو نمیفهمیدم
نه خودم ، نه حرفای بقیه ، نه حرفای خودم ، نه حرکات بقیه ، نه حرکات خودم و نه زمان
۳.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.