🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
ارسلان: دیانا... دیااا
دیانا: چیهه
ارسلان: پاشو بریم خونه مامانم اینا
دیانا: باشه ... چشام درد میکرد .. آروم پاشدم و رفتم صورتمو شستم... یه لباس ساده پوشیدم و یه شال سرم کردم
ارسلان: دیانا با یه تیپ معمولی اومد پایین و رفتیم به سمت خونه مامان
دیانا : رسیدیم ... تایی درو باز کردن یه دختره به ارسلان سلام کرد
مه گل : سلام عشقممم خوبی
ارسلان: سلام
دیانا: رفتیم تو و به همه سلام کردیم و نشستیم
ارسلان: من وسط دیانا و مه گل نشستم ... علیرضا هم جلو ما نشسته بود و از دیانا چشم بر نمیداشت
دیانا: پسره با هیزی بهم نگاه میکرد و ارسلان هم داشت با مه گل حرف میزد
مه گل : خب ارسلان میای بریم تو تراس ؟
ارسلان: تا خواستم چیزی بگم لب زد
مه گل : خاله الهه منو ارسلان جون میریم تو تراس و میایم
دیانا: دست ارسلان رو گرف و رف ... یه لحظه احساس پوچی کردم ارسلان نباید اینقدر بد باهام رفتار میکرد
علیرضا: ارسلان که رف نشستم کنار اون دختره
دیانا: حالم داشت بد میشد اون از ارسلان اینم از این پسره
علیرضا : من علیرضام تو باید دیانا خانوم باشی
دیانا: بله خودمم
علیرضا: ارسلان هوس بازه چرا زنش شدی
دیانا: راجبش درست حرف بزن شوهرمه
علیرضا : بد بخت اون که همین الان ترسیده با خواهر من لاس میزنه
دیانا: به توچه
علیرضا: بیا ما هم بریم تو حیاط بهم یه بوص بده
دیانا: پاشدم رفتم رو یه مبل تک نفره نشستم
ارسلان: مه گل باید برم
مه گل : عشقم حالا که اینجاییم چرا میخوای بری
ارسلان: رفتم تو اتاق بالایی که قبلا اتاقم بود
مه گل : به بهونه رفتم تو اتاق ارسلان
دیانا: دلم میخواس بشینم و زار بزنم .... رفتم تو اتاق درو باز کردم که دیدم ... ارسلان داشت با دختره لب میگرف چشام سیاه شد
مه گل : دیانا داشت حرص میخورد
دیانا: آفرین ارسلان خوب خودتو نشون دادی
ارسلان: اینو گفت و خارج شد ... عصبانی بودم .. مه گل به زور لبامو به بازی گرفته بود و دیانا اون لحظه رو دید
دیانا: برگشتم پایین و آروم نشستم سر جام
مه گل : وای عشق.....
ارسلان: گمشو پایین به دیانا بگو بیاد
مه گل : وا عصبانی نشو .... برگشتم پایین و گفتم ... دیانا جان ارسلان کارت داره
دیانا: رفتم بالا هرلحظه میخواستم گریه بشم
ارسلان: دیانا چته
دیانا:'هیچی خوبم
ارسلان: ببینین بابت مه گل میخوا....
دیانا: ارسلان لازم نیس بگی... تو اجازت دست من نیس و منم زنت نیستم فقط نقش زنتون بازی میکنم لازم نیس زندگیتو بهم توضیح بدی .... فقط نباید اینقدر بد خوردم میکردی
ارسلان: دیانا گوش کن
دیانا: ارسلان ولش کن اوکی
ارسلان: چسبوندمش به دیوار و داد زدم ... دیاناااا
دیانا: ولم کن
ارسلان: میگم مه گل به زور لبمو بوسید
دیانا: باشه ... گوشای مخملی منو ببین باور کردم
ارسلان: دیانا...
ارسلان: دیانا... دیااا
دیانا: چیهه
ارسلان: پاشو بریم خونه مامانم اینا
دیانا: باشه ... چشام درد میکرد .. آروم پاشدم و رفتم صورتمو شستم... یه لباس ساده پوشیدم و یه شال سرم کردم
ارسلان: دیانا با یه تیپ معمولی اومد پایین و رفتیم به سمت خونه مامان
دیانا : رسیدیم ... تایی درو باز کردن یه دختره به ارسلان سلام کرد
مه گل : سلام عشقممم خوبی
ارسلان: سلام
دیانا: رفتیم تو و به همه سلام کردیم و نشستیم
ارسلان: من وسط دیانا و مه گل نشستم ... علیرضا هم جلو ما نشسته بود و از دیانا چشم بر نمیداشت
دیانا: پسره با هیزی بهم نگاه میکرد و ارسلان هم داشت با مه گل حرف میزد
مه گل : خب ارسلان میای بریم تو تراس ؟
ارسلان: تا خواستم چیزی بگم لب زد
مه گل : خاله الهه منو ارسلان جون میریم تو تراس و میایم
دیانا: دست ارسلان رو گرف و رف ... یه لحظه احساس پوچی کردم ارسلان نباید اینقدر بد باهام رفتار میکرد
علیرضا: ارسلان که رف نشستم کنار اون دختره
دیانا: حالم داشت بد میشد اون از ارسلان اینم از این پسره
علیرضا : من علیرضام تو باید دیانا خانوم باشی
دیانا: بله خودمم
علیرضا: ارسلان هوس بازه چرا زنش شدی
دیانا: راجبش درست حرف بزن شوهرمه
علیرضا : بد بخت اون که همین الان ترسیده با خواهر من لاس میزنه
دیانا: به توچه
علیرضا: بیا ما هم بریم تو حیاط بهم یه بوص بده
دیانا: پاشدم رفتم رو یه مبل تک نفره نشستم
ارسلان: مه گل باید برم
مه گل : عشقم حالا که اینجاییم چرا میخوای بری
ارسلان: رفتم تو اتاق بالایی که قبلا اتاقم بود
مه گل : به بهونه رفتم تو اتاق ارسلان
دیانا: دلم میخواس بشینم و زار بزنم .... رفتم تو اتاق درو باز کردم که دیدم ... ارسلان داشت با دختره لب میگرف چشام سیاه شد
مه گل : دیانا داشت حرص میخورد
دیانا: آفرین ارسلان خوب خودتو نشون دادی
ارسلان: اینو گفت و خارج شد ... عصبانی بودم .. مه گل به زور لبامو به بازی گرفته بود و دیانا اون لحظه رو دید
دیانا: برگشتم پایین و آروم نشستم سر جام
مه گل : وای عشق.....
ارسلان: گمشو پایین به دیانا بگو بیاد
مه گل : وا عصبانی نشو .... برگشتم پایین و گفتم ... دیانا جان ارسلان کارت داره
دیانا: رفتم بالا هرلحظه میخواستم گریه بشم
ارسلان: دیانا چته
دیانا:'هیچی خوبم
ارسلان: ببینین بابت مه گل میخوا....
دیانا: ارسلان لازم نیس بگی... تو اجازت دست من نیس و منم زنت نیستم فقط نقش زنتون بازی میکنم لازم نیس زندگیتو بهم توضیح بدی .... فقط نباید اینقدر بد خوردم میکردی
ارسلان: دیانا گوش کن
دیانا: ارسلان ولش کن اوکی
ارسلان: چسبوندمش به دیوار و داد زدم ... دیاناااا
دیانا: ولم کن
ارسلان: میگم مه گل به زور لبمو بوسید
دیانا: باشه ... گوشای مخملی منو ببین باور کردم
ارسلان: دیانا...
۲۴.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.