part⁵🐻💕فصل دوم
پانزذه دقیقه بعد /خیابان نزدیک عمارت کیم! تلفن سیار
ناشناس « الو خانم همین الان کیم گروه ویژه و دو نفر دیگه رو که نمیشناختم دعوت کرد به عمارتش.. فکر کنم راجب پرونده باند باشه
_ زن خنده شیطانی پشت خط کرد و گفت « پس دادستان کوچولوی ما هوس بازی کرده... خیلی خب پس بزارین بازی کنه... عملیات جوکر از همین لحظه آغاز میشه! ببینم میتونی مقاومت کنی یا نه کیم!
-تلفن رو قطع کردم و از روی صندلی چرم گرون قیمتم بلند شدم ... پوزخندی زدم و گفتم « خانم جانگ بالاخره همو میبینیم... بهت گفته بودم دفعه بعد به عنوان کابوست ظاهر میشم! این دفتر و شهرت همتون رو با خاک یکسان میکنم. .. یه بازیگر بی نقص میشم... من پروانه سیاهم!
برگشت //عمارت کیم
وون « خیلی خب مهمونی خونه خاله تموم شد... برین به پرونده برسین... عمارت هم دست من... و از همه مهم تر سلامت جناب دادستان
تهیونگ « باید زود کارتون رو شروع کنید... برین به لوکیشنی که براتون میفرستم... یه خونه براتون گرفتم فعلا برین اونجا برای این ماموریت... لارا هم شب میاد پیشتون
کاترین « آچا چی میشه؟
تهیونگ « باهاش صحبت میکنم... خودشم باید بره مهد کودک... اگه خیلی بی قراری کرد میارمش اونجا... خب سوالی نیست؟
کاترین « نخیر
آچا « هق باباییییییییی
تهیونگ « آچ.. آچا چی شده ؟؟؟؟ چرا گریه میکنی ؟؟؟ آجوما مگه قرار نبود برین توی باغ بازی کنه؟ آسیب ندیده پس چرا گریه میکنه؟؟؟؟
آجوما « آقا ً.. آقا ما فکر کردیم توهم زدیم ولی... ولی
آچا « مامان... مامان رو دیدم
کاترین « همه بلند شدیم که بریم به لوکیشنی که کیم برامون فرستاده بود اما یهو آچا با گریه اومد داخل و آجوما پشت سرش با چهره ای در هم اومد توی سالن... رنگ از رخ آچا پریده بود و میلرزید... کیم سعی داشت آرومش کنه و مثل همیشه که به خاطر آچا عصبی میشد از آجوما پرسید چی شده... اما.... کابوسم واقعی بود نه؟ امیدوار بودم آچا و آجوما اشتباه کرده باشن اما... وقتی وارد حیاط شدیم و دیدم دختر زیبایی که بشدت شبیه یورا بود داره میاد سمتمون دستام رو مشت کردم .. سنگینی عجیبی رو روی قلبم حس میکردم و منتظر بودم این کابوس لعنتی تموم بشه! اما مگه تمومی داشت؟
تهیونگ « با شنیدن اسم مادر از زبون آچا دستام شل شد و به آجوما نگاه کردم.... سری که آجوما به نشونه تایید تکون داد باعث شک همه شد! وحشت زده از سالن خارج شدیم و با دیدن یورا اونم توی باغ گل رزی که خودش قبلا کاشته بود خشکم زد... نه نه این... این امکان نداره... من من خودم یورای عزیزم رو دفن کردم... دی ان ای جنازه با یورا یکی بود... امکان نداره زنده باشه... با قدم های لرزون خودم رو به دختری که شبیه معشقوم بود رسوندم و گفتم « تو کی هستی؟
یورا « من؟ منو فراموش کردی تهیونگ؟ منم.. عشقت!
ناشناس « الو خانم همین الان کیم گروه ویژه و دو نفر دیگه رو که نمیشناختم دعوت کرد به عمارتش.. فکر کنم راجب پرونده باند باشه
_ زن خنده شیطانی پشت خط کرد و گفت « پس دادستان کوچولوی ما هوس بازی کرده... خیلی خب پس بزارین بازی کنه... عملیات جوکر از همین لحظه آغاز میشه! ببینم میتونی مقاومت کنی یا نه کیم!
-تلفن رو قطع کردم و از روی صندلی چرم گرون قیمتم بلند شدم ... پوزخندی زدم و گفتم « خانم جانگ بالاخره همو میبینیم... بهت گفته بودم دفعه بعد به عنوان کابوست ظاهر میشم! این دفتر و شهرت همتون رو با خاک یکسان میکنم. .. یه بازیگر بی نقص میشم... من پروانه سیاهم!
برگشت //عمارت کیم
وون « خیلی خب مهمونی خونه خاله تموم شد... برین به پرونده برسین... عمارت هم دست من... و از همه مهم تر سلامت جناب دادستان
تهیونگ « باید زود کارتون رو شروع کنید... برین به لوکیشنی که براتون میفرستم... یه خونه براتون گرفتم فعلا برین اونجا برای این ماموریت... لارا هم شب میاد پیشتون
کاترین « آچا چی میشه؟
تهیونگ « باهاش صحبت میکنم... خودشم باید بره مهد کودک... اگه خیلی بی قراری کرد میارمش اونجا... خب سوالی نیست؟
کاترین « نخیر
آچا « هق باباییییییییی
تهیونگ « آچ.. آچا چی شده ؟؟؟؟ چرا گریه میکنی ؟؟؟ آجوما مگه قرار نبود برین توی باغ بازی کنه؟ آسیب ندیده پس چرا گریه میکنه؟؟؟؟
آجوما « آقا ً.. آقا ما فکر کردیم توهم زدیم ولی... ولی
آچا « مامان... مامان رو دیدم
کاترین « همه بلند شدیم که بریم به لوکیشنی که کیم برامون فرستاده بود اما یهو آچا با گریه اومد داخل و آجوما پشت سرش با چهره ای در هم اومد توی سالن... رنگ از رخ آچا پریده بود و میلرزید... کیم سعی داشت آرومش کنه و مثل همیشه که به خاطر آچا عصبی میشد از آجوما پرسید چی شده... اما.... کابوسم واقعی بود نه؟ امیدوار بودم آچا و آجوما اشتباه کرده باشن اما... وقتی وارد حیاط شدیم و دیدم دختر زیبایی که بشدت شبیه یورا بود داره میاد سمتمون دستام رو مشت کردم .. سنگینی عجیبی رو روی قلبم حس میکردم و منتظر بودم این کابوس لعنتی تموم بشه! اما مگه تمومی داشت؟
تهیونگ « با شنیدن اسم مادر از زبون آچا دستام شل شد و به آجوما نگاه کردم.... سری که آجوما به نشونه تایید تکون داد باعث شک همه شد! وحشت زده از سالن خارج شدیم و با دیدن یورا اونم توی باغ گل رزی که خودش قبلا کاشته بود خشکم زد... نه نه این... این امکان نداره... من من خودم یورای عزیزم رو دفن کردم... دی ان ای جنازه با یورا یکی بود... امکان نداره زنده باشه... با قدم های لرزون خودم رو به دختری که شبیه معشقوم بود رسوندم و گفتم « تو کی هستی؟
یورا « من؟ منو فراموش کردی تهیونگ؟ منم.. عشقت!
۱۲۱.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.