وقتی مربیش بودی پارت ۱۱
ویو ا.ت صبح:
بیدار شدم دیدم تهیونگ نیست.
رفتم یه دوش کوتاه گرفتم. اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم. داشتم میرفتم بیرون که حالم بهم خورد.
روی تخت نشستم. سرم حسابی کیج میرفت. یکم اب خوردم لیوان هنوز دستم بود. بلند شدم که لیوانو بزارم روی میز لیوان از دستم افتاد و شکست منم بیهوش شدم.
تهیونگ:
تو اشپز خونه بودم داشتم صبحانه درست میکردم.یکدفعه صدای شکسته شدن یه چیزی اومد. با خودم گفتم ا.ت...... بدو بدو رفتم تو اتاق دیدم ا.ت بیهوش افتاده. سریع زنگ زدم به دکتر اومد یه سرم وصل کرد گفت جای نگرانی نیست. حال هردوشون کاملا خوبه.
تهیونگ: هردوشون......
دکتر: بله. تبریک میگم همسرتون باردارن.
تهیونگ: خیلی خوشحال شدم. داد زدم گفتم من من دارم بابا میشم....
اههههههه.......
کنار ا.ت نشستم و تا بیدار شه شکمشو نوازش میکردم.
ا.ت: عشقم. چیکار میکنی الان؟
تهیونگ: عزیزم بیدار شدی.... خب......
دوست داری......
از من بچه داشته باشی.
ا.ت: من ارزومه که تو پدر بچم باشی...
نکنه.....
تهیونگ: اره عشقم. تو حامله ای....
ا.ت: چی با خنده و ذوق
یعنی من الان حاملم.
یعنی بچه ی تو توی شکم من هستش با ذوق و خوشحالی فراوان
تهیونگ: اره...
بعد خم شد و لبای ا.ت رو بوسید و گفت عشقم خوشحالم تو وارد زندگیم شدی...
ا.ت: منم با گریه
یه چیزی بگم....
تهیونگ: بگو عشقم.
بخاطر همین این اواخر خیلی گریه میکردم...
تهیونگ: دستی توی موهاش کشید و گفت فکر کنم با خنده 😂
...................................
بیدار شدم دیدم تهیونگ نیست.
رفتم یه دوش کوتاه گرفتم. اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم. داشتم میرفتم بیرون که حالم بهم خورد.
روی تخت نشستم. سرم حسابی کیج میرفت. یکم اب خوردم لیوان هنوز دستم بود. بلند شدم که لیوانو بزارم روی میز لیوان از دستم افتاد و شکست منم بیهوش شدم.
تهیونگ:
تو اشپز خونه بودم داشتم صبحانه درست میکردم.یکدفعه صدای شکسته شدن یه چیزی اومد. با خودم گفتم ا.ت...... بدو بدو رفتم تو اتاق دیدم ا.ت بیهوش افتاده. سریع زنگ زدم به دکتر اومد یه سرم وصل کرد گفت جای نگرانی نیست. حال هردوشون کاملا خوبه.
تهیونگ: هردوشون......
دکتر: بله. تبریک میگم همسرتون باردارن.
تهیونگ: خیلی خوشحال شدم. داد زدم گفتم من من دارم بابا میشم....
اههههههه.......
کنار ا.ت نشستم و تا بیدار شه شکمشو نوازش میکردم.
ا.ت: عشقم. چیکار میکنی الان؟
تهیونگ: عزیزم بیدار شدی.... خب......
دوست داری......
از من بچه داشته باشی.
ا.ت: من ارزومه که تو پدر بچم باشی...
نکنه.....
تهیونگ: اره عشقم. تو حامله ای....
ا.ت: چی با خنده و ذوق
یعنی من الان حاملم.
یعنی بچه ی تو توی شکم من هستش با ذوق و خوشحالی فراوان
تهیونگ: اره...
بعد خم شد و لبای ا.ت رو بوسید و گفت عشقم خوشحالم تو وارد زندگیم شدی...
ا.ت: منم با گریه
یه چیزی بگم....
تهیونگ: بگو عشقم.
بخاطر همین این اواخر خیلی گریه میکردم...
تهیونگ: دستی توی موهاش کشید و گفت فکر کنم با خنده 😂
...................................
۳.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.