های:)))
#پارت ² :
صدای جیغ * این چیه؟!
دو دقیقه پیش*
نورا:خب، انتظار داشتم بیشتر باهات آشنا بشم. لبخند*
هابیل با چهره ای ترسیده به زمین خیره شد.
نورا: خب تو خیل...
زن فریاد می زند*( به دلیل اینکه هابیل رو با اون چهره دید ترسید ... با تشکر )
نورا: لعنتی!
هابیل اشاره به زن میکند* طبیعی است
زن روی زمین افتاد و بیهوش شد*
هابیل و نورا به سمت او می روند *
هابیل: دستش را روی سینه اش می گذارد و به نورا اخم می کند.
نورا دست زن را با دستش بلند می کند و رها می کند*
خب، فکر کنم مرد... با لبخند عجیبی به او نگاه می کند
هابیل: من تازه رسیدم، این چه استقبالی است؟ نفسش را بیرون داد، پشتش به آنها، با خودش حرف می زد (دوست دارد با خودش حرف بزند).. هابیل: فکر کنم... هابیل برمی گردد و نگاه می کند. نورا...
آمد و دورش را خط سفید کشید
نورا گچ را کنار می اندازد *
نورا: به نظرت دفنش کنیم؟
هابیل کاملاً ناامید شده و دستش را محکم به پیشانی اش می کوبد
نورا: خب، نظر بهتری داری قربان؟ دستش را روی کمرش می گذارد و لبش را گاز می گیرد.
هابیل پوکر فیس* خب...
نورا دست هابیل را می گیرد و او را به خانه اش راهنمایی می کند.
نورا:خب سکوت نشانه رضایته عشقم
هابیل نفسش را بیرون می دهد و اشهدش را می خواند.
نورا همینجوری داشت بالا میرفت * دست هابیل رو ول کرد نورا داشت با خودش اینطوری حرف میزد * میدونی زندگی اینجا سخت نیست فقط نباید خودت سخت....
نگاهش را برگرداند و به کفش های هابیل نگاه کرد.
چشمانش گشاد می شوند و خیره می شوند*
نورا لبخند عجیبی می زند: الان چه غلطی کردی؟ با اشاره به کفشش*
هابیل: من دقیقا چه کار کردم؟
نورا سکوت می کند و هابیل را پایین می اندازد*
کفشات رو دریار، خونه بابات که نیست.. داد میزنه *
هابیل دستش را رویه سرش میگذارد * بلند می شود کفش هایش را در می آورد * زیر لب حرف می زند * این بچه چرا این شکلی است؟!
نورا: زود باش!
هابیل: چشمش را به نرده های پله ها می اندازد و می رود بالا
نورا:بعدا بهت میگم اینجا بزن
هابیل آهی کشید و سرش را پایین انداخت
همینطور که میره بالا و می ایسته نورا برمیگرده:هی یه سوال؟
هابیل از دور به وسایل نگاه می کند * می دانم سؤال ت چیست، خانواده تو با دیدن یک غیر انسان دقیقاً چه می گویند؟
نورا پوکر به او نگاه می کند.* می خواستم بگویم روی زمین می خوابی یا روی مبل؟
هابیل: ممنون، اخم می کند*
نورا:خب ببخشید راه حلتون چیه؟ یک پله پایین می آید و به او نگاه می کند.
هابیل سرفه می کند، به چشمانش نگاه می کند * دستش را روی صورتش می گذارد *
نورا با چهره ای نگران و ترسیده اما خندان به او خیره شد و گفت: لعنتی
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
صدای جیغ * این چیه؟!
دو دقیقه پیش*
نورا:خب، انتظار داشتم بیشتر باهات آشنا بشم. لبخند*
هابیل با چهره ای ترسیده به زمین خیره شد.
نورا: خب تو خیل...
زن فریاد می زند*( به دلیل اینکه هابیل رو با اون چهره دید ترسید ... با تشکر )
نورا: لعنتی!
هابیل اشاره به زن میکند* طبیعی است
زن روی زمین افتاد و بیهوش شد*
هابیل و نورا به سمت او می روند *
هابیل: دستش را روی سینه اش می گذارد و به نورا اخم می کند.
نورا دست زن را با دستش بلند می کند و رها می کند*
خب، فکر کنم مرد... با لبخند عجیبی به او نگاه می کند
هابیل: من تازه رسیدم، این چه استقبالی است؟ نفسش را بیرون داد، پشتش به آنها، با خودش حرف می زد (دوست دارد با خودش حرف بزند).. هابیل: فکر کنم... هابیل برمی گردد و نگاه می کند. نورا...
آمد و دورش را خط سفید کشید
نورا گچ را کنار می اندازد *
نورا: به نظرت دفنش کنیم؟
هابیل کاملاً ناامید شده و دستش را محکم به پیشانی اش می کوبد
نورا: خب، نظر بهتری داری قربان؟ دستش را روی کمرش می گذارد و لبش را گاز می گیرد.
هابیل پوکر فیس* خب...
نورا دست هابیل را می گیرد و او را به خانه اش راهنمایی می کند.
نورا:خب سکوت نشانه رضایته عشقم
هابیل نفسش را بیرون می دهد و اشهدش را می خواند.
نورا همینجوری داشت بالا میرفت * دست هابیل رو ول کرد نورا داشت با خودش اینطوری حرف میزد * میدونی زندگی اینجا سخت نیست فقط نباید خودت سخت....
نگاهش را برگرداند و به کفش های هابیل نگاه کرد.
چشمانش گشاد می شوند و خیره می شوند*
نورا لبخند عجیبی می زند: الان چه غلطی کردی؟ با اشاره به کفشش*
هابیل: من دقیقا چه کار کردم؟
نورا سکوت می کند و هابیل را پایین می اندازد*
کفشات رو دریار، خونه بابات که نیست.. داد میزنه *
هابیل دستش را رویه سرش میگذارد * بلند می شود کفش هایش را در می آورد * زیر لب حرف می زند * این بچه چرا این شکلی است؟!
نورا: زود باش!
هابیل: چشمش را به نرده های پله ها می اندازد و می رود بالا
نورا:بعدا بهت میگم اینجا بزن
هابیل آهی کشید و سرش را پایین انداخت
همینطور که میره بالا و می ایسته نورا برمیگرده:هی یه سوال؟
هابیل از دور به وسایل نگاه می کند * می دانم سؤال ت چیست، خانواده تو با دیدن یک غیر انسان دقیقاً چه می گویند؟
نورا پوکر به او نگاه می کند.* می خواستم بگویم روی زمین می خوابی یا روی مبل؟
هابیل: ممنون، اخم می کند*
نورا:خب ببخشید راه حلتون چیه؟ یک پله پایین می آید و به او نگاه می کند.
هابیل سرفه می کند، به چشمانش نگاه می کند * دستش را روی صورتش می گذارد *
نورا با چهره ای نگران و ترسیده اما خندان به او خیره شد و گفت: لعنتی
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
۳.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.