تهیونگ و دختر رزمی پوش ۳
تهیونگ : مبارزه ما دو تا در یه سطح بود . نمیدونم چرا یهو سو دست از مبارزه برداشت که یهو شمشیرم خورد به بازوش و یه زخم روی دست سو انداخت . سو : افتادم زمین و تهیونگ اومد بالای سرم و من همون لحظه بیهوش شدم . تهیونگ : بلندش کردم و به سمت اتاقم بردمش به طبیب گفتم بیاد وقتی اومد دستش رو تمیز کرد و بعدشم دستش رو بست . ۱ روز بعد . سو : از خواب بیدار شدم دیدم داخل یه اتاق بزرگ با وسایلی که از طلا بود روبرو شدم از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم و در رو باز کردم رفتم بیرون دیدم خدمتکار ها داشتن پچ پچ میکردن رفتم یه قایم شدم و به حرف هاشون گوش دادم وقتی شنیدم چی گفتن بهشون گفتم برن سر کارهاشون بعد رفتم پیش پادشاه . پادشاه : حالت خوبه دخترم . سو : بله عالیجناب . پادشاه : چیزی شده . سو : عالیجناب لطفا بزارید من با شاهزاده برم . پادشاه : دخترم مطمئنی؟ . سو : بله عالیجناب . پادشاه : خب تاریخ عروسیتون رو میزارم برای دو روز اینده تو و ولیعهد سه روز اینده باید برید به چین و مشکلمون رو با چین حل کنید . سو : عالیجناب من به شما قول میدم که سربلند برگردیم پیشتون برگردیم پادشاه : من بهت اعتماد دارم دخترم . خدمتکار : ولیعهد وارد میشود . تهیونگ : رفتم پیش پدرم که دیدم بانو سو هم اونجا بود . پادشاه : پسرم من دستو دادم که بانو سو هم با شما بیاد . تهیونگ : پدر جان لطفا تجدید نظر کنید . سو : شاهزاده من به پادشاه گفتم میخوام باهاتون بیام . پادشاه : من به دوتاتون اطمینان دارم که سربلند برمیگردید . تهیونگ : باعث افتخارمون هست که این کار رو انجام بدیم . بعد با سو از اونجا اومدیم بیرون سو : بعد تهیونگ منو به اتاقشون دعوت کردن و منم باهاشون رفتم . تهیونگ : بانو بشین اینجا . من میترسم که براتون داخل این سفر اتفاقی بیوفته . سو: عالیجناب نگران نباشید من میتونم از خودم محافظت کنم . عالیجناب پادشاه دستور دادن برای دو روز اینده جشن عروسی باشه . تهیونگ : خوبه حداقل تا اون موقع قصر مون امادست . سو : چند روز طول میکشه از این کشور به کشور چین بریم ؟ . تهیونگ : تقریبا ۱ هفته . سو : دیدم عالیجناب داخل فکر بودن برای همین بلند شدم و رفتم سمت در . تهیونگ : بانو ادبتون کجا رفته که بدون اینکه به من بگید دارید میرید . سو : عالیجناب خیلی عذر میخوام چون تو فکر بودید به خاطر همین خواستم یواشکی برم . تهیونگ : میتونی بری😑 سو : ادای احترام کردم و از اتاقشون بیرون اومدم . دو روز بعد
سو : ندیمه ها لباس عروسی رو برام اوردن پوشیدمش . تهیونگ : سو اماده بود از اتاقش اومد بیرون اون واقعا زیبا شده بود . سو : بریم😊👸🏻. تهیونگ : بله بانوی زیبای من . بعد رفتیم به سمت سالن . سو : وقتی وارد سالن شدیم همه به ما ادای احترام کردن بعد رفتیم جلو (خب درباره تاج خورشید و تاج ماه براتون توضیح بدم . این تاج ها برای زمانی هست که ولیعهد کره میخوان ازدواج کنن باید از این تاج ها استفاده کنن که زن ولیعهد باید اول تاج خورشید رو روی سر ولیعهد بزاره و ولیعهدم بعدش تاج ماه رو بر روی سر زنش بزاره) . سو : تاج خورشید رو روی سر تهیونگ گذاشتم و اون هم تاج ماه رو بر روی سر من گذاشت . تهیونگ : بانو کیم سو تو از این پس جزوی از خاندان سلطنتی هستی و سوگند یاد کن تا اخرین لحظه از زندگیت باید از مردم و این کشور دفاع کنی . سو : سوگند یاد میکنم . تهیونگ : سوگند یاد کن که همیشه خیر خواه مردم باشی . سو : سوگند یاد میکنم . تهیونگ : سوگند یاد کن که پا به پای من با من همراه باشی تا اخرین لحظه زندگیت . سو : عالیجناب ، پادشاه اینده این کشور ، تنها فرزند خاندان کیم من سوگند یاد میکنم که تا اخرین لحظه زندگی ام خیر خواه و از مردم این کشور دفاع کنم و همینطور همیشه پا به پا همرایت باشم تهیونگ : بسیار خب تو از این لحظه به بعد زن من و ملکه اینده این کشور خواهی بود . پادشاه : از این پس اینده این کشور به تلاش و شجاعت ولیعهد و بانو سو بستگی دارد . سو : بعد از جشن به قصر رفتیم من خوابم نمی امد برای همین به داخل حیاط رفتم و شمشیرم را برداشتم و خودم رو برای فردا اماده کردم داشتم تمرین میکردم که احساس کردم یه شمشیر روی گردنم گذاشته شد.....
سو : ندیمه ها لباس عروسی رو برام اوردن پوشیدمش . تهیونگ : سو اماده بود از اتاقش اومد بیرون اون واقعا زیبا شده بود . سو : بریم😊👸🏻. تهیونگ : بله بانوی زیبای من . بعد رفتیم به سمت سالن . سو : وقتی وارد سالن شدیم همه به ما ادای احترام کردن بعد رفتیم جلو (خب درباره تاج خورشید و تاج ماه براتون توضیح بدم . این تاج ها برای زمانی هست که ولیعهد کره میخوان ازدواج کنن باید از این تاج ها استفاده کنن که زن ولیعهد باید اول تاج خورشید رو روی سر ولیعهد بزاره و ولیعهدم بعدش تاج ماه رو بر روی سر زنش بزاره) . سو : تاج خورشید رو روی سر تهیونگ گذاشتم و اون هم تاج ماه رو بر روی سر من گذاشت . تهیونگ : بانو کیم سو تو از این پس جزوی از خاندان سلطنتی هستی و سوگند یاد کن تا اخرین لحظه از زندگیت باید از مردم و این کشور دفاع کنی . سو : سوگند یاد میکنم . تهیونگ : سوگند یاد کن که همیشه خیر خواه مردم باشی . سو : سوگند یاد میکنم . تهیونگ : سوگند یاد کن که پا به پای من با من همراه باشی تا اخرین لحظه زندگیت . سو : عالیجناب ، پادشاه اینده این کشور ، تنها فرزند خاندان کیم من سوگند یاد میکنم که تا اخرین لحظه زندگی ام خیر خواه و از مردم این کشور دفاع کنم و همینطور همیشه پا به پا همرایت باشم تهیونگ : بسیار خب تو از این لحظه به بعد زن من و ملکه اینده این کشور خواهی بود . پادشاه : از این پس اینده این کشور به تلاش و شجاعت ولیعهد و بانو سو بستگی دارد . سو : بعد از جشن به قصر رفتیم من خوابم نمی امد برای همین به داخل حیاط رفتم و شمشیرم را برداشتم و خودم رو برای فردا اماده کردم داشتم تمرین میکردم که احساس کردم یه شمشیر روی گردنم گذاشته شد.....
۵۴.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.