یون سوک: خیلی سخت بود اینکه بعد از مدت ها خواهرم رو ببینم
یون سوک: خیلی سخت بود اینکه بعد از مدت ها خواهرم رو ببینم اونم تو این حال
هایون: نمیتونستم حتا یک دقیقه بشینم همش راه میرفتم سرم بد جور درد میکرد احساس میکردم توی یه اتاق تنگ و تاریکه سرد گیر افتادم
یون سوک: دیگه داشتم از حال میرفتم تصمیم گرفتم برم یه آب برای خودم بگیرم همینطور که داشتم میرفتم چشمم به هایون افتاد هایون تو اینجا چیکار میکنی؟
هایون: یون سوک بود ما باهم دوستای صمیمی بودیم که خیلی وقت بود همو ندیده بودیم خواستم برم پیشش که سرم گیج رفت و.......
یون سوک: حداقل دیدن دوباره هایون یکم خوشحالم کرد داشت میومد پیش من که نمیدونم چی شد ولی تعادلشو از دست داد سریع دویدم سمتش و مانع برخوردش به زمین شدم سریع پرستار رو صدا زدم
هایون: چشمام رو باز کردم تو اتاق بیمارستان بودم و یه سرم بهم وصل بود یون سوک هم بالای سرم بود
یون سوک: بهوش اومدی
هایون: جونگکوک
یون سوک: جونگکوک چی؟
هایون: اون تو اتاق عمله
یون سوک: چی ..........چطور بورام هم تو اتاق عمله
چه اتفاقی برای جونگکوک افتاده
هایون: تصادف کرده
بورام چی؟
یون سوک: اونم.....تصادف کرده
هایون: نکنه
یون سوک: شاید باهم تو یه ماشین بودن
هایون: دقیقا
یون سوک: خب خبری از حال جونگکوک نداری؟
هایون: نه
تو چی بورام چطوره
یون سوک: هیچی الان چهار ساعته که تو اتاق عمله
هایون: یون سوک......بنظرت...خوب میشن..( با گریه)
یون سوک: چرا نباید خوب بشن همه چی درست میشه من مطمئنم ( با بغض)
یون سوک: با کلی زور و زحمت تونستم هایون رو راضی کنم تا موقع اتمام سرمش صبر کنه بعد از اینکه سرم هایون تموم شد کمکش کردم و روی صندلی های کنار اتاق عمل نشوندمش خودم هم رفتم پشت در اتاق عمل بورام
هایون: همینطور که نشسته بودم دکتر اومد بیرون سریع بلند شدم و به سمتش رفتم
آقای دکتر حال برادر من چطوره
دکتر: نگران نباش دخترم
متاسفانه که خونریزی مغزی خونریزی داخلی دنده و قسمت پاره شده بخاطر آهن جمع شده ماشین
داشت ما خون جمع شده رو از مغز خارج کردیم تا فشار روی مغز کاهش پیدا کنه بعدش رگ های خونی رو ترمیم کردیم بلافاصله بعد از تخلیه هماتوم با کاهش اندازه خون تجمع پیدا کرده خونریزی فشار روی مغز کاهش پیدا کرد برای عمل دنده هم همچین خوب بود آهن جمع شده ماشین هم به درستی در اومد خوب پیش رفت الان فقط باید منتظر بمونیم تا بهوش بیاد
هایون: ممنون آقای دکتر واقعا ممنونم
دکتر: کاری نکردم امید وارم داداشت خوب بشه پسر قوی یی هستش
یون سوک: داشتم دیوونه میشدم اعصابم بد جور بهم ریخته بود
هایون: بدو بدو به سمت یون سوک رفتم....
شرطا:
۱۴ لایک
۳۰ فالوور
هایون: نمیتونستم حتا یک دقیقه بشینم همش راه میرفتم سرم بد جور درد میکرد احساس میکردم توی یه اتاق تنگ و تاریکه سرد گیر افتادم
یون سوک: دیگه داشتم از حال میرفتم تصمیم گرفتم برم یه آب برای خودم بگیرم همینطور که داشتم میرفتم چشمم به هایون افتاد هایون تو اینجا چیکار میکنی؟
هایون: یون سوک بود ما باهم دوستای صمیمی بودیم که خیلی وقت بود همو ندیده بودیم خواستم برم پیشش که سرم گیج رفت و.......
یون سوک: حداقل دیدن دوباره هایون یکم خوشحالم کرد داشت میومد پیش من که نمیدونم چی شد ولی تعادلشو از دست داد سریع دویدم سمتش و مانع برخوردش به زمین شدم سریع پرستار رو صدا زدم
هایون: چشمام رو باز کردم تو اتاق بیمارستان بودم و یه سرم بهم وصل بود یون سوک هم بالای سرم بود
یون سوک: بهوش اومدی
هایون: جونگکوک
یون سوک: جونگکوک چی؟
هایون: اون تو اتاق عمله
یون سوک: چی ..........چطور بورام هم تو اتاق عمله
چه اتفاقی برای جونگکوک افتاده
هایون: تصادف کرده
بورام چی؟
یون سوک: اونم.....تصادف کرده
هایون: نکنه
یون سوک: شاید باهم تو یه ماشین بودن
هایون: دقیقا
یون سوک: خب خبری از حال جونگکوک نداری؟
هایون: نه
تو چی بورام چطوره
یون سوک: هیچی الان چهار ساعته که تو اتاق عمله
هایون: یون سوک......بنظرت...خوب میشن..( با گریه)
یون سوک: چرا نباید خوب بشن همه چی درست میشه من مطمئنم ( با بغض)
یون سوک: با کلی زور و زحمت تونستم هایون رو راضی کنم تا موقع اتمام سرمش صبر کنه بعد از اینکه سرم هایون تموم شد کمکش کردم و روی صندلی های کنار اتاق عمل نشوندمش خودم هم رفتم پشت در اتاق عمل بورام
هایون: همینطور که نشسته بودم دکتر اومد بیرون سریع بلند شدم و به سمتش رفتم
آقای دکتر حال برادر من چطوره
دکتر: نگران نباش دخترم
متاسفانه که خونریزی مغزی خونریزی داخلی دنده و قسمت پاره شده بخاطر آهن جمع شده ماشین
داشت ما خون جمع شده رو از مغز خارج کردیم تا فشار روی مغز کاهش پیدا کنه بعدش رگ های خونی رو ترمیم کردیم بلافاصله بعد از تخلیه هماتوم با کاهش اندازه خون تجمع پیدا کرده خونریزی فشار روی مغز کاهش پیدا کرد برای عمل دنده هم همچین خوب بود آهن جمع شده ماشین هم به درستی در اومد خوب پیش رفت الان فقط باید منتظر بمونیم تا بهوش بیاد
هایون: ممنون آقای دکتر واقعا ممنونم
دکتر: کاری نکردم امید وارم داداشت خوب بشه پسر قوی یی هستش
یون سوک: داشتم دیوونه میشدم اعصابم بد جور بهم ریخته بود
هایون: بدو بدو به سمت یون سوک رفتم....
شرطا:
۱۴ لایک
۳۰ فالوور
۸.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.