(تولد خونین ..)
(تولد خونین ..)
استرس ..ترس ..اضطراب ..هراس ..احساس خفگی ..لرزش دست ..همه ی اینها یک دفعه ای به دخترک حمله کرده بودن تا اونو از پا دربیارن ..آه هیچ وقت نمیتونست خودشو کنترل کنه ..بعد از لرزش دستاس همیشه بندش سرد میشد ..توی خونه قدم های اروم آروم برمیداشت ..خونه ای که پر از بادکنک و فشفشه های رنگی و ریسه های خوش رنگ مشکی و قرمز تزئین شده بود ..اما تنها قسمت دلهره اورش این بود که همه چی به هم ریخته بود و خیلی از وسیله ها شکسته بودند ..کیکی که روی میز بود سالم و بدون هیچ کثافت کاری جایی برای خودش جلوی کاناپه گرم کرده بود ..این بیشتر از هرچیزی دخترک رو میترسوند ... فکر کن بعد از پارتی دوستانه که برای تولدت جشن گرفته بودین ..خسته و کوفته برگردی خونه و با این صحنه مواجه بشی ..قطعا خون تو بدنت یخ میزد ..هرچیزی میتونست فکر کنه برخلاف اون چیزی که قرار بود تا چند دقیقه ی دیگه با چشماش ببینه ..توی فکر های خودش غرق شده بود که صدای پایی که از پله ها پایین میومد گوش هاش رو تحریک کرد ..چشمان درخشان و قهوه ای رنگش رو به سمت صدا چرخوند و به شخص خیره شد ..در کمال تعجب ..دوست پسرش بود ..اما یه مشکلی وجود داشت...تمام لباساش خونی و صورتش زخمی بود ...
هیون : اوه بیبی .اومدی !؟ فکر کردم دیر تر میای
(دخترک فقط با ابهت و شک به فرد مقابلش خیره شده بود از ترس زبونش بند اومده بود ..)
هیون : اوه حتما شک شدی ..چیز خاصی نیست ..فقط یه مزاحم توی خونه بود میخواست بهت آسیب بزنه که کارش یکم طول کشید ..نگران نباش تو خونه نمیزارمش که بوش بپیچه ..بعد از جشن تولدت جاشو عوض میکنم ..تو که نترسیدی نه ؟
× ه..هیون ت..تو چیکار ک..کردی !( با ترس و لرز )
- بیبی ..گفتم که چیز خاصی نیست ..بهت توضیح میدم اونجوری که فکر میکنی نیست ..
× نه ..نه بهتره من از خونه برم ( دخترک با ترس و لرز به سمت درخونه حرکت کرد ..بالاخره چیزهایی به ذهنش رسید که میتونست مربوطه به شغل دوست پسرش هم باشه از جمله قاتل ،مافیا و ..بدون اینکه خون به مغزش برسه با عجله به سمت درخونه هجوم آورد که دستش توسط شخصی گرفته به سمت دیوار هل داده شد ..)
- آه ..بیبی من که گفتم توضیح میدم بهت ..چرا میخوای فرار کنی !؟
× ه..هیون خواهش میکنم و..ولم کن ( بغض )
- از من میترسی ؟ من بهت آسیب نمیزنم ..تمام زندگی منی چطوری میتونم بهت آسیب بزنم ؟
× من ..نمیخوام با یک ق..قاتل زندگی ک..کنم ( گریه)
-هوفف .بیبی میدونی که روی اشکات حساسم ...مشکلی نیست ..اول جشن تولد تو میگذرونیم بعدش با هم مشکل رو حل میکنیم ..تولدی که بوی خون اون عوضی قاطی شادی هامون میشه ..
the end ...
استرس ..ترس ..اضطراب ..هراس ..احساس خفگی ..لرزش دست ..همه ی اینها یک دفعه ای به دخترک حمله کرده بودن تا اونو از پا دربیارن ..آه هیچ وقت نمیتونست خودشو کنترل کنه ..بعد از لرزش دستاس همیشه بندش سرد میشد ..توی خونه قدم های اروم آروم برمیداشت ..خونه ای که پر از بادکنک و فشفشه های رنگی و ریسه های خوش رنگ مشکی و قرمز تزئین شده بود ..اما تنها قسمت دلهره اورش این بود که همه چی به هم ریخته بود و خیلی از وسیله ها شکسته بودند ..کیکی که روی میز بود سالم و بدون هیچ کثافت کاری جایی برای خودش جلوی کاناپه گرم کرده بود ..این بیشتر از هرچیزی دخترک رو میترسوند ... فکر کن بعد از پارتی دوستانه که برای تولدت جشن گرفته بودین ..خسته و کوفته برگردی خونه و با این صحنه مواجه بشی ..قطعا خون تو بدنت یخ میزد ..هرچیزی میتونست فکر کنه برخلاف اون چیزی که قرار بود تا چند دقیقه ی دیگه با چشماش ببینه ..توی فکر های خودش غرق شده بود که صدای پایی که از پله ها پایین میومد گوش هاش رو تحریک کرد ..چشمان درخشان و قهوه ای رنگش رو به سمت صدا چرخوند و به شخص خیره شد ..در کمال تعجب ..دوست پسرش بود ..اما یه مشکلی وجود داشت...تمام لباساش خونی و صورتش زخمی بود ...
هیون : اوه بیبی .اومدی !؟ فکر کردم دیر تر میای
(دخترک فقط با ابهت و شک به فرد مقابلش خیره شده بود از ترس زبونش بند اومده بود ..)
هیون : اوه حتما شک شدی ..چیز خاصی نیست ..فقط یه مزاحم توی خونه بود میخواست بهت آسیب بزنه که کارش یکم طول کشید ..نگران نباش تو خونه نمیزارمش که بوش بپیچه ..بعد از جشن تولدت جاشو عوض میکنم ..تو که نترسیدی نه ؟
× ه..هیون ت..تو چیکار ک..کردی !( با ترس و لرز )
- بیبی ..گفتم که چیز خاصی نیست ..بهت توضیح میدم اونجوری که فکر میکنی نیست ..
× نه ..نه بهتره من از خونه برم ( دخترک با ترس و لرز به سمت درخونه حرکت کرد ..بالاخره چیزهایی به ذهنش رسید که میتونست مربوطه به شغل دوست پسرش هم باشه از جمله قاتل ،مافیا و ..بدون اینکه خون به مغزش برسه با عجله به سمت درخونه هجوم آورد که دستش توسط شخصی گرفته به سمت دیوار هل داده شد ..)
- آه ..بیبی من که گفتم توضیح میدم بهت ..چرا میخوای فرار کنی !؟
× ه..هیون خواهش میکنم و..ولم کن ( بغض )
- از من میترسی ؟ من بهت آسیب نمیزنم ..تمام زندگی منی چطوری میتونم بهت آسیب بزنم ؟
× من ..نمیخوام با یک ق..قاتل زندگی ک..کنم ( گریه)
-هوفف .بیبی میدونی که روی اشکات حساسم ...مشکلی نیست ..اول جشن تولد تو میگذرونیم بعدش با هم مشکل رو حل میکنیم ..تولدی که بوی خون اون عوضی قاطی شادی هامون میشه ..
the end ...
۶.۵k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.