فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p8
*از زبان سانگ هون»
امروز قراره که دوست قدیمیم بعد از مدت ها بیاد، جئون دونگ هیون... عموی اون پسره ی معروف... اسمش چی بود؟ اها اره جونگ کوک.... شربت درست کردم.... دخترا تمرین بودن... دیدم زنگ در خورد، رفتم بازش کردم
سانگ هون: اوه، ببین کی اینجاست!
دونگ هیون: سلام رفیق،چطوری؟ چقدر پیر شدی!
سانگ هون: تو که پیرتر شدی! بیا داخل
اومد داخل و کلی باهم حرف زدیم که دخترا اومدن
سانگ هون: اوه دخترا اومدین؟
هانول: بله... ایشون کیهههه؟
سانگ هون: دوست بنده هستن
دونگ هیون: سلام من جئون دونگ هیون هستم
هانول: جئون؟ فامیلیش اشناعه
دونگ هیون: من عموی جئون جونگ کوک معروفم
یهو هانول مثل چی بالا و پایین پرید
هانول: جئووون جئووونگ کووووک... وایییی خدای من باورم نمیشهههه
دونگ هیون: چرا لباس رزمی پوشیدین؟
هایون: قربان، راستش ما هنرهای رزمی بلدیم..
دونگ هیون: هنر های رزمی؟ خوبه، عالیهه
خلاصه که دونگ هیون بعد از یکساعت رفت
*از زبان دونگ هیون*
وقتی از خونه ی سانگ هون اومدم بیرون رفتم سمت شرکت برادر زادم جونگ کوک.... رسیدم و رفتم توی شرکت... رفتم طبقه ی بالا و در زدم
جونگ کوک: بفرمایید!
دونگ هیون: سلام به پسر گلم
جونگ کوک: اوه عمو!
دونک هیون: میبینم تنهایی، پس اون دوتا پسر گل کجان!؟
جونگ کوک: الان میان.... اها اومدن
جیمین: سلااام کوکی، اوه سلام دونگ هیون شیی
جین: به به به،اقای جونگ کوک خان، اوه سلام دونگ هیون شیی!
دونگ هیون: سلام سلام، خوبین؟ بشینین
همه نشستن
جیمین: ممنون شما خوبین؟
دونگ هیون: ممنونم
جین: چه عجب ما شمارو دیدیم!
دونگ هیون: هعییی جین شیی، من میام ولی شما نیستین
جین: شوخی میکنین، ما بدون هم نمیتونیم اصن
دونگ هیون: بله بله قشنگ معلومه، میگم راستی بادیگارد ردیف شد؟!
جونگ کوک: نه، سه تا مبخوایم شخصی برای خودمون
دونگ هیون: من میشناسم!
جیمین: میشناسین!؟
دونگ هیون: اگه با دختر بودنش مشکلی نداشته باشین!؟
جین: دختر؟ واقعا دختر؟
دونگ هیون: بله دختر
جونگ کوک: باید ببینم تواناییشون در چه حده! اگه خوب بودن که ردیفه، اگرم نه شرمنده
جیمین: حالا کیا هستن؟
دونگ هیون: سه تا دختر دوستمن، بسیار با استعدادن
جیمین: فردا بیارشون تا ببینیمشون!
جین: اول میان پیش من و جیمین، چون کوک فردا سرش شلوغه
جونگ کوک: وقتمو آزاد میکنم!
دونگ هیون: خب پس حله.... من الان زنگ دوستم میزنم و بهش میگم
زنگ زدم و بعد از چند دقیقه برداشت، صداشو گذاشتم رو بلندگو
دونگ هیون: الوو، سانگ هون؟
هایون: اوه، سلام اقای جئون، من کیم هایونم!
دونگ هیون:اوه خانم کیم، سانگ هون کجاهن؟
هایون: رفتن بیرون! کارشون دارین بگین تا من بهشون بگم
دونگ هیون: برا شما سه تا کار پیدا کردم
هایون: کار؟ چه کاری؟
دونگ هیون: محافظ شخصی! گفتم استعداد دارین و حیفه که ازش اصلا استفاده نشه، فردا ساعت نه صبح بیاین به شرکت HD تا است بدین
هایون: اوه ممنون، باشه چشم
و تلفنو قطع کردم
امروز قراره که دوست قدیمیم بعد از مدت ها بیاد، جئون دونگ هیون... عموی اون پسره ی معروف... اسمش چی بود؟ اها اره جونگ کوک.... شربت درست کردم.... دخترا تمرین بودن... دیدم زنگ در خورد، رفتم بازش کردم
سانگ هون: اوه، ببین کی اینجاست!
دونگ هیون: سلام رفیق،چطوری؟ چقدر پیر شدی!
سانگ هون: تو که پیرتر شدی! بیا داخل
اومد داخل و کلی باهم حرف زدیم که دخترا اومدن
سانگ هون: اوه دخترا اومدین؟
هانول: بله... ایشون کیهههه؟
سانگ هون: دوست بنده هستن
دونگ هیون: سلام من جئون دونگ هیون هستم
هانول: جئون؟ فامیلیش اشناعه
دونگ هیون: من عموی جئون جونگ کوک معروفم
یهو هانول مثل چی بالا و پایین پرید
هانول: جئووون جئووونگ کووووک... وایییی خدای من باورم نمیشهههه
دونگ هیون: چرا لباس رزمی پوشیدین؟
هایون: قربان، راستش ما هنرهای رزمی بلدیم..
دونگ هیون: هنر های رزمی؟ خوبه، عالیهه
خلاصه که دونگ هیون بعد از یکساعت رفت
*از زبان دونگ هیون*
وقتی از خونه ی سانگ هون اومدم بیرون رفتم سمت شرکت برادر زادم جونگ کوک.... رسیدم و رفتم توی شرکت... رفتم طبقه ی بالا و در زدم
جونگ کوک: بفرمایید!
دونگ هیون: سلام به پسر گلم
جونگ کوک: اوه عمو!
دونک هیون: میبینم تنهایی، پس اون دوتا پسر گل کجان!؟
جونگ کوک: الان میان.... اها اومدن
جیمین: سلااام کوکی، اوه سلام دونگ هیون شیی
جین: به به به،اقای جونگ کوک خان، اوه سلام دونگ هیون شیی!
دونگ هیون: سلام سلام، خوبین؟ بشینین
همه نشستن
جیمین: ممنون شما خوبین؟
دونگ هیون: ممنونم
جین: چه عجب ما شمارو دیدیم!
دونگ هیون: هعییی جین شیی، من میام ولی شما نیستین
جین: شوخی میکنین، ما بدون هم نمیتونیم اصن
دونگ هیون: بله بله قشنگ معلومه، میگم راستی بادیگارد ردیف شد؟!
جونگ کوک: نه، سه تا مبخوایم شخصی برای خودمون
دونگ هیون: من میشناسم!
جیمین: میشناسین!؟
دونگ هیون: اگه با دختر بودنش مشکلی نداشته باشین!؟
جین: دختر؟ واقعا دختر؟
دونگ هیون: بله دختر
جونگ کوک: باید ببینم تواناییشون در چه حده! اگه خوب بودن که ردیفه، اگرم نه شرمنده
جیمین: حالا کیا هستن؟
دونگ هیون: سه تا دختر دوستمن، بسیار با استعدادن
جیمین: فردا بیارشون تا ببینیمشون!
جین: اول میان پیش من و جیمین، چون کوک فردا سرش شلوغه
جونگ کوک: وقتمو آزاد میکنم!
دونگ هیون: خب پس حله.... من الان زنگ دوستم میزنم و بهش میگم
زنگ زدم و بعد از چند دقیقه برداشت، صداشو گذاشتم رو بلندگو
دونگ هیون: الوو، سانگ هون؟
هایون: اوه، سلام اقای جئون، من کیم هایونم!
دونگ هیون:اوه خانم کیم، سانگ هون کجاهن؟
هایون: رفتن بیرون! کارشون دارین بگین تا من بهشون بگم
دونگ هیون: برا شما سه تا کار پیدا کردم
هایون: کار؟ چه کاری؟
دونگ هیون: محافظ شخصی! گفتم استعداد دارین و حیفه که ازش اصلا استفاده نشه، فردا ساعت نه صبح بیاین به شرکت HD تا است بدین
هایون: اوه ممنون، باشه چشم
و تلفنو قطع کردم
۶.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.