گروگانگیر

پارت ۱۹
ویلای رادش ها_ لواسون
شهره ناژین رو پایین آورد. ناژین رو مبل نشست. شروین شروع کرد.
شروین: گوش کن ببین چی میگم ناژین. مادربزرگ مادری ما به اضافه شهاب کوچیک ترین برادر ما قصد دارن واسه ۵ روز بیان اینجا. وقتی اونا اینجان ما تو رو یکی از دوستای شینا معرفی میکنیم.(بچه ها راستی یادم رفت بگم در واقع شهاب قبل گروگانگیری برمی‌گرده به انگلیس و الان که میاد هیچ خبری از گروگانگیری نداره.) باید نقش بازی کنی. فهمیدی؟
ناژین با حالتی عصبی پاهاشو تکون میداد.
ناژین: نه نفهمیدم.
شایان با صدای بلند گفت:یعنی چی که نمیفهمم. داداشم یه ساعته داره واست حرف میزنه.
شهره گفت: ببین ناژین. این که مامان فرح(اسم مادر بزرگ مادریشون) بفهمه یا شهاب که تو چرا اینجایی هیچ دردی ازت دوا نمیکنه.
ناژین خنده ای از روی تمسخر زد و گفت:ولی اون نمیدونه شماها این کارو کردین. اگه بفمه میدونین چه خسی نسبت بهتون پیدا میکنه؟
شروین: ببین ادمو مجبور میکنی از در تهدید وارد شه. شروین از روی صندلی پاشد. توی چشای ناژین یه ترس غریبی پیدا شد. انگار میدونست شروین چه بلایی میتونه سرش بیاره.
شروین روی مبل ناژین خم شد و گفت...