{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۴۶
مادر جیمین با ناراحتی گفت
م/ج : دوخترم میدونی من راستش
کمی مکس کرد و دوباره ادامه داد
م/ج: سه سال پیش وقتی آخرین بار همو دیدم
ات : خانم پارک الان وقتش نیست من کار دارم
دیگه هیچی نگفت و از رویه صندلی بلند شد یانگ هی و نی سان به دنبال اش بلند شدن همیه دوخترا و پسر ها زوجی با هم میرقصیدن ات سمت عروس خانم رفت
ات : خوب چیزی که لازم ندارید
ها یون : نه فقد میخواهم تو خوشحال باشی
ات : من خوشحال هستم
بعد از حرف اش سمت دوست هایش رفت و کنار اش نسشت کلافه به درو ورش نگاه کرد نگاه هایه سنگینه جیمین جین یونجون رو رویه خود اش حس میکرد نگاهش اوفتاد سمت جیمین که به سمت اش قدم برداشت و با چهره سرد اش به ات نگاه میکرد
ات زود به نی سان و یانگ هی نگاه کرد و گفت
ات : دوخترا جیمین داره سمت من میاد
نی سان : آره
یانگ هی: شاید میخواد باهات برقصه
ات چشم غری به دوست هایش رفت
که با صدایه جیمین نگاهش رو بهش داد
جیمین : سلام دوخترا
نی سان : سلام جیمین
جیمین: سلام نی سان
یانگ هی زود از رویه صندلی بلند شد و به جیمین دست داد
یانگ هی: من یانگ هی هستم دوسته صمیمی ات
جیمین خیلی سرد جواب اش رو داد
جیمین : سلام خانم یانگ هی
بعد از اینکه به یانگ هی دست داد روبه ات کرد و دست اش رو دراز کرد
جیمین : مایلین به رقص
ات آب دهن اش رو قورت داد وقلب اش به تند زدن شروع کرد یعنی جیمین اون رو بخشیده بود یعنی دیگه قرار نبود گریه کنه و درد قلب رو بکشه با خوشحالی دست اش رو گذاشت تو دست جیمین و از رویه صندلی بلند شد
ات : چرا که نه
هوسوک یونگی جین نامجون جونکوک تهیونگ یونجون همه در حیرت مانده بودن یعنی دوباره این دو کبوتر هایه عاشق شدن
جیمین دست اش رو گذاشت رویه ک*مره اش و ات دست اش رو گذاشت رویه شانه جیمین و دست هم رو گرفت شرع به قصیدن کردن دو یا سه نفر دیگه هم میرقصیدن
جیمین ل*ب هایش رو برد سمت گوشه ات و گفت
جیمین : میخواهم رقصیدن رو بهت یاد بدم
ات از شدت خوشحالی لبخندی زد و با ذوق گفت
ات : واقعا اما به نظر من این تو که باید رقص رو یاد بگیری
جیمین پوزخندی زد و با یک دست اش ات رو چرخوند خیلی رو این کارو کرد که باعث سرگیجه ات شد
ات با نفس تند گفت
ات : چیکار میکنی
جیمین ات رو از پشت بغل گرفت و ل*ب هایش رو گذاشت رویه گ*ردنه ات و ل*ب هایش رو رویه گ*ردن اش کشید
دوختره آب دهن اش رو قورت داد و چشم هایش رو بست و خیلی اروم گفت
ات : نکن جیمین
چیشده بود که جیمین یهویی به این کار رسید جیمین که حتی نمیخواست به چهره ات هم نگاه کنه اما الان
دوباره ات رو هول داد و رویه یک دست اش چرخوند و زود به سمت خود اش کشید اش و به خودش چ*سپوند اش هر دو دست هایش رو دوره ک*مره ات حلقه کرده بود صورت هایشون خیلی نزدیک هم بودن و تو چشم هم زول زده بودن تو چشم هایه جیمین فقد نفرت رو میشد خوند و از شدت عصبانیت چشم هایش قرمز شده بودن ات خیلی آروم و غمگین گفت
ات : اینجوری ازم انتقام میگیری
جیمین : نمیدونم
دوباره دست اش رو گرفت و چرخوند اش و دست اش رو ول کرد که باعث اوفتادن اش رویه زمین شد
ات وقتی رویه زمین اوفتاد زانو هایش و آرنج هایش زخمی شدن جیمین جلویه ات زانو زد
صدایه موزیک قط شد و همه به اون صحنه نگاه میکردن هوسوک و یونگی جین که خیلی دور بودن هر سه از همان جاهایی که ایستاده بودن راه اوفتاد سمت ات
جیمین : تو لیاقتت اینجاست
تو چشم هایش زول زده بود و از رویه زمین بلند شد درست رویه جاله بلند لباس هایه ات قدم اش رو برداشت
و ازاونجا دور شد بقیه بهش نرسیدن ولی یونجون دست ات رو گرفت و از رویه زمین بلند اش کرد
یونجون : حالت خوبه
ات بغضی تو گلو اش ازیت اش میکرد دلش میخواست یکیرو بغل کنه و از ته قلب اش گریه کنه ولی خود اش رو سخت تر نشون داد
ات : آره خوبم
یونگی : سمت جیمین رفت و دست اش رو گرفت و با عصبانیت گفت
یونگی: معلومه هست چیکار کردی
جیمین : مقامه دخترتو بهش دادم
یونگی عصبی گفت
یونگی : برو خدا رو شکر کن با پدرت شریکم مگرنه
پارت ۴۶
مادر جیمین با ناراحتی گفت
م/ج : دوخترم میدونی من راستش
کمی مکس کرد و دوباره ادامه داد
م/ج: سه سال پیش وقتی آخرین بار همو دیدم
ات : خانم پارک الان وقتش نیست من کار دارم
دیگه هیچی نگفت و از رویه صندلی بلند شد یانگ هی و نی سان به دنبال اش بلند شدن همیه دوخترا و پسر ها زوجی با هم میرقصیدن ات سمت عروس خانم رفت
ات : خوب چیزی که لازم ندارید
ها یون : نه فقد میخواهم تو خوشحال باشی
ات : من خوشحال هستم
بعد از حرف اش سمت دوست هایش رفت و کنار اش نسشت کلافه به درو ورش نگاه کرد نگاه هایه سنگینه جیمین جین یونجون رو رویه خود اش حس میکرد نگاهش اوفتاد سمت جیمین که به سمت اش قدم برداشت و با چهره سرد اش به ات نگاه میکرد
ات زود به نی سان و یانگ هی نگاه کرد و گفت
ات : دوخترا جیمین داره سمت من میاد
نی سان : آره
یانگ هی: شاید میخواد باهات برقصه
ات چشم غری به دوست هایش رفت
که با صدایه جیمین نگاهش رو بهش داد
جیمین : سلام دوخترا
نی سان : سلام جیمین
جیمین: سلام نی سان
یانگ هی زود از رویه صندلی بلند شد و به جیمین دست داد
یانگ هی: من یانگ هی هستم دوسته صمیمی ات
جیمین خیلی سرد جواب اش رو داد
جیمین : سلام خانم یانگ هی
بعد از اینکه به یانگ هی دست داد روبه ات کرد و دست اش رو دراز کرد
جیمین : مایلین به رقص
ات آب دهن اش رو قورت داد وقلب اش به تند زدن شروع کرد یعنی جیمین اون رو بخشیده بود یعنی دیگه قرار نبود گریه کنه و درد قلب رو بکشه با خوشحالی دست اش رو گذاشت تو دست جیمین و از رویه صندلی بلند شد
ات : چرا که نه
هوسوک یونگی جین نامجون جونکوک تهیونگ یونجون همه در حیرت مانده بودن یعنی دوباره این دو کبوتر هایه عاشق شدن
جیمین دست اش رو گذاشت رویه ک*مره اش و ات دست اش رو گذاشت رویه شانه جیمین و دست هم رو گرفت شرع به قصیدن کردن دو یا سه نفر دیگه هم میرقصیدن
جیمین ل*ب هایش رو برد سمت گوشه ات و گفت
جیمین : میخواهم رقصیدن رو بهت یاد بدم
ات از شدت خوشحالی لبخندی زد و با ذوق گفت
ات : واقعا اما به نظر من این تو که باید رقص رو یاد بگیری
جیمین پوزخندی زد و با یک دست اش ات رو چرخوند خیلی رو این کارو کرد که باعث سرگیجه ات شد
ات با نفس تند گفت
ات : چیکار میکنی
جیمین ات رو از پشت بغل گرفت و ل*ب هایش رو گذاشت رویه گ*ردنه ات و ل*ب هایش رو رویه گ*ردن اش کشید
دوختره آب دهن اش رو قورت داد و چشم هایش رو بست و خیلی اروم گفت
ات : نکن جیمین
چیشده بود که جیمین یهویی به این کار رسید جیمین که حتی نمیخواست به چهره ات هم نگاه کنه اما الان
دوباره ات رو هول داد و رویه یک دست اش چرخوند و زود به سمت خود اش کشید اش و به خودش چ*سپوند اش هر دو دست هایش رو دوره ک*مره ات حلقه کرده بود صورت هایشون خیلی نزدیک هم بودن و تو چشم هم زول زده بودن تو چشم هایه جیمین فقد نفرت رو میشد خوند و از شدت عصبانیت چشم هایش قرمز شده بودن ات خیلی آروم و غمگین گفت
ات : اینجوری ازم انتقام میگیری
جیمین : نمیدونم
دوباره دست اش رو گرفت و چرخوند اش و دست اش رو ول کرد که باعث اوفتادن اش رویه زمین شد
ات وقتی رویه زمین اوفتاد زانو هایش و آرنج هایش زخمی شدن جیمین جلویه ات زانو زد
صدایه موزیک قط شد و همه به اون صحنه نگاه میکردن هوسوک و یونگی جین که خیلی دور بودن هر سه از همان جاهایی که ایستاده بودن راه اوفتاد سمت ات
جیمین : تو لیاقتت اینجاست
تو چشم هایش زول زده بود و از رویه زمین بلند شد درست رویه جاله بلند لباس هایه ات قدم اش رو برداشت
و ازاونجا دور شد بقیه بهش نرسیدن ولی یونجون دست ات رو گرفت و از رویه زمین بلند اش کرد
یونجون : حالت خوبه
ات بغضی تو گلو اش ازیت اش میکرد دلش میخواست یکیرو بغل کنه و از ته قلب اش گریه کنه ولی خود اش رو سخت تر نشون داد
ات : آره خوبم
یونگی : سمت جیمین رفت و دست اش رو گرفت و با عصبانیت گفت
یونگی: معلومه هست چیکار کردی
جیمین : مقامه دخترتو بهش دادم
یونگی عصبی گفت
یونگی : برو خدا رو شکر کن با پدرت شریکم مگرنه
۲.۴k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.