سیلام بعد مدت ها پارت داریم
تلافی
دیانا
بعد این که ارسلان یک مشت به عباس زد اون پخش زمین شد عباس بلند شدو برای ارسلان دست زد و یک دفعه صداش رو انداخت پس کلش و داد زد (عباس)عمادددددددددددددد
(عماد)جانم آقا
عباس نیشخندی زد و گفت(عباس)خوردش کنید
جیغی از سر ترس کشیدم و خاستم به ارسلان نزدیگ تر بشم که عباس دستم و کشید و از ارسلان جدام کرد سه تا مرد قول تشن داشتن ارسلان رو میزدن و کاری از دست من بر نمیومد و فقط جیغ میزدم و گریه میکردم
داد زدم(من)بگو بگو ولش کنن ترو خدا
سرش رو به گوشم نزدیگ کرد و زمزمه وار گفت
(عباس)ن لیدی،باید بمیره
جیغی گشیدم گفتم (من)ن ترو خدا چیکار کنم چیکار کنم که ولش کنی
(عباس)چطوره زنم بشی اگر زنم بشی ارزش میگذرم
(من)باش فقط به عشقم کاری نداشته باشید
عباس فشاری به پهلوم اورد و گفت (عباس)یک بار دیگه به این آشغال بگی عشقم کشتمش.
(من)باش دیگه نمیگم بگو ولش کنن دیگه گشتنش
(عباس)کافیه ولش کنید
تا از ارسلان جدا شدن سری خودم و از دست عباس جدا کردم رسیدم بالا سرش و دستی به صورت خونیش گشیدم و گفتم(من)الاهی بمیرم برات ببین چیکارت کردن
(ارسلان)خد.....خدا نک.....نکنه عش.....عشقم
تا خواستم چیزی بگم دستم از پشت گشید شد و به سمت مبل دو نفره بردنم مثل این که عاقد رسیده بود ولی برام عجیب بود چرا به این سرعت اع ولش الان این مهم نیست.
دونفر ارسلان رو اوردن و کنار من نشوندن و عباس اسلحه دستش بود و درست روبه روی سر ارسلان قرار داده بود با تعجب بهش خیره شدم و گفتم(من)چیکار میکنی تو؟
(عباس)این کار رو میکنم که یک وقت نزنه به سرتون.
(من)تو دیونیه
عاقد شروع کرد چرت و پرت گفتم و هر لحظه من بیشتر گریه میگردم هر لحظه بیشتر داشتم میمردم.
ارسلان دستش رو رو دستم گذاشت و اروم گفت(ارسلان)ن..نک....نکن دی...دیا....دیانا
لبخندی زدم و گفتم(من)من برای تو هر کاری میکنم هر کاری
و خطبه عقد بین ما برداشته شد.
دو نفر ارسلان رو از روی مبل برداشتن و با تمام بی رحمی پرتش کردن یک کوشه ترسیده جیغی زدم و گفتم(من)چتونه آشغالا دست از سرش بردارید.
بی توجه به من عباس کنارم نشست و با پوزخند به روبه رو خیره شد عاقد شروع به جاری کردن خطبه عقد شد همه چی از پیش آماده بود حتا مهرم رو خودشون انتخاب کرده بودن پوزخندی زدم و تو دلم گفتم چه مهری وقتی حق تلاغ با خودم نیست.
با من من خاستم جواب بدم که یک دفع در با صدای بدی باز شد محمد با عربده وارد خونه شد و گفت (محمد)آشغال بکش کنار که الاه مرگت اومده سراغت.
عباس پوزخند زد و گفت (عباس)ه باز اومدی که مرگ عزیزانت رو پیش من ببینی الاه مرگ
(محمد)خفه شو دیگه هیچ غلطی نمیتونی بکنی
تا عباس خواست چیزی بگه کلی پلیس ریخت تو کل هم دست های عباس رو گرفت حتا اون عاقد بدبخت.
پارت_۴۷
دیانا
بعد این که ارسلان یک مشت به عباس زد اون پخش زمین شد عباس بلند شدو برای ارسلان دست زد و یک دفعه صداش رو انداخت پس کلش و داد زد (عباس)عمادددددددددددددد
(عماد)جانم آقا
عباس نیشخندی زد و گفت(عباس)خوردش کنید
جیغی از سر ترس کشیدم و خاستم به ارسلان نزدیگ تر بشم که عباس دستم و کشید و از ارسلان جدام کرد سه تا مرد قول تشن داشتن ارسلان رو میزدن و کاری از دست من بر نمیومد و فقط جیغ میزدم و گریه میکردم
داد زدم(من)بگو بگو ولش کنن ترو خدا
سرش رو به گوشم نزدیگ کرد و زمزمه وار گفت
(عباس)ن لیدی،باید بمیره
جیغی گشیدم گفتم (من)ن ترو خدا چیکار کنم چیکار کنم که ولش کنی
(عباس)چطوره زنم بشی اگر زنم بشی ارزش میگذرم
(من)باش فقط به عشقم کاری نداشته باشید
عباس فشاری به پهلوم اورد و گفت (عباس)یک بار دیگه به این آشغال بگی عشقم کشتمش.
(من)باش دیگه نمیگم بگو ولش کنن دیگه گشتنش
(عباس)کافیه ولش کنید
تا از ارسلان جدا شدن سری خودم و از دست عباس جدا کردم رسیدم بالا سرش و دستی به صورت خونیش گشیدم و گفتم(من)الاهی بمیرم برات ببین چیکارت کردن
(ارسلان)خد.....خدا نک.....نکنه عش.....عشقم
تا خواستم چیزی بگم دستم از پشت گشید شد و به سمت مبل دو نفره بردنم مثل این که عاقد رسیده بود ولی برام عجیب بود چرا به این سرعت اع ولش الان این مهم نیست.
دونفر ارسلان رو اوردن و کنار من نشوندن و عباس اسلحه دستش بود و درست روبه روی سر ارسلان قرار داده بود با تعجب بهش خیره شدم و گفتم(من)چیکار میکنی تو؟
(عباس)این کار رو میکنم که یک وقت نزنه به سرتون.
(من)تو دیونیه
عاقد شروع کرد چرت و پرت گفتم و هر لحظه من بیشتر گریه میگردم هر لحظه بیشتر داشتم میمردم.
ارسلان دستش رو رو دستم گذاشت و اروم گفت(ارسلان)ن..نک....نکن دی...دیا....دیانا
لبخندی زدم و گفتم(من)من برای تو هر کاری میکنم هر کاری
و خطبه عقد بین ما برداشته شد.
دو نفر ارسلان رو از روی مبل برداشتن و با تمام بی رحمی پرتش کردن یک کوشه ترسیده جیغی زدم و گفتم(من)چتونه آشغالا دست از سرش بردارید.
بی توجه به من عباس کنارم نشست و با پوزخند به روبه رو خیره شد عاقد شروع به جاری کردن خطبه عقد شد همه چی از پیش آماده بود حتا مهرم رو خودشون انتخاب کرده بودن پوزخندی زدم و تو دلم گفتم چه مهری وقتی حق تلاغ با خودم نیست.
با من من خاستم جواب بدم که یک دفع در با صدای بدی باز شد محمد با عربده وارد خونه شد و گفت (محمد)آشغال بکش کنار که الاه مرگت اومده سراغت.
عباس پوزخند زد و گفت (عباس)ه باز اومدی که مرگ عزیزانت رو پیش من ببینی الاه مرگ
(محمد)خفه شو دیگه هیچ غلطی نمیتونی بکنی
تا عباس خواست چیزی بگه کلی پلیس ریخت تو کل هم دست های عباس رو گرفت حتا اون عاقد بدبخت.
پارت_۴۷
۶.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.