عشق سیاه پارت ۱۲
ویو میساکی
اون تهیونگ بود اینجا چیکار میکنه
میساکی : تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ : اومدم باهات حرف بزنم
میساکی : هه این ۴ سال کجا بودی
رفتم بیرون که دیدم دنبالم اومد
تهیونگ : توروخدا بذار باهات حرف بزنم
میساکی : چی میخوای بگی ها مگه عشق من برات هوس نبود
سوار ماشینم شدم و رفتم
ویو تهیونگ
میساکی حق داشت من اون حرفا رو بهش زدم دلشو شکوندم دنبالش رفتم تا خونش رو پیدا کردم وارد خونه شد منم یواشکی با پله رفتم دیدم یه دختر درو باز کرد اون کیه
هیونا : مامان کجا رفتی (همه حرفاش با حالت بچه گونه هست)
میساکی : رفتم شرکت تو مگه پیش لونا نبودی
هیونا : رفتن خونشون منم آوردن اینجا
ویو تهیونگ
یعنی اون ازدواج کرده باید ازش بپرسم درو میخواست ببنده که پامو گذاشتم لای در
میساکی : باز چیکار داری
تهیونگ : این بچه ار منه دیگه
میساکی : نه نیست
تهیونگ : میساکی یه لحظه گوش کن تو خودت میدونی من چقدر بچه دوست داشتم خواهش میکنم بذار ببینمش بذار یه بار باهاش وقت بگذرونم لطفا (گریه)
ویو میساکی
وقتی دیدم داره گریه میکنه دیگه طاقت نیاوردم نمیخواستم بگم بچه از اونه
میساکی : خیلی خب فردا من میرم شرکت بیا ببرش
تهیونگ : مرسی (بغلش کرد )
رفتم بیرون اما من مطمئنم که اون بچه از منه فردا ازش میپرسم
ویو میساکی
رفتم تو گوشیو برداشتم و به لونا زنگ زدم
لونا : الو
میساکی : سلام لونا تو میدونستی تهیونگ اومده شینهای
لونا : خ خب آره
میساکی : پس چرا به من هیچی نگفتی چرا آدرس منو بهش دادی
لونا : من ندادم اون از سوجون گرفت
میساکی : اه این سوجون نخود تو دهنش خیس نمیخوره
لونا : بهش گفتی بچه از اونه
میساکی : نه اگه بگم بچه رو ازم میگیره
هیونا : مامان
میساکی : هیونا اومد خداحافظ
لونا : بای
هیونا : مامانی من نودل میخوام
میساکی : الان برات درست میکنم عزیزم
براش درست کردم شب شد و گفتم خوابیدم
میساکی : هیونا فردا دوستم میاد دنبالت با اون برو بیرون من میرم شرکت
هیونا : من تاحالا دیدمش
میساکی : نه فردا میبینیش
پرش زمانی به صبح
ویو تهیونگ
امروز قرار بود برم پیش میساکی تا بچمو ببینم حتی اسمشم نمیدونم رفتم خونش که دیدم درو باز کرد
تهیونگ : سلام
میساکی : سلام هیونا بیا
هیونا : اومدم
تهیونگ : من همیشه دوست داشتم وقتی دختر دار شدم اسمشو هیونا بذارم اما بازم باید مطمئن بشم ......
اون تهیونگ بود اینجا چیکار میکنه
میساکی : تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ : اومدم باهات حرف بزنم
میساکی : هه این ۴ سال کجا بودی
رفتم بیرون که دیدم دنبالم اومد
تهیونگ : توروخدا بذار باهات حرف بزنم
میساکی : چی میخوای بگی ها مگه عشق من برات هوس نبود
سوار ماشینم شدم و رفتم
ویو تهیونگ
میساکی حق داشت من اون حرفا رو بهش زدم دلشو شکوندم دنبالش رفتم تا خونش رو پیدا کردم وارد خونه شد منم یواشکی با پله رفتم دیدم یه دختر درو باز کرد اون کیه
هیونا : مامان کجا رفتی (همه حرفاش با حالت بچه گونه هست)
میساکی : رفتم شرکت تو مگه پیش لونا نبودی
هیونا : رفتن خونشون منم آوردن اینجا
ویو تهیونگ
یعنی اون ازدواج کرده باید ازش بپرسم درو میخواست ببنده که پامو گذاشتم لای در
میساکی : باز چیکار داری
تهیونگ : این بچه ار منه دیگه
میساکی : نه نیست
تهیونگ : میساکی یه لحظه گوش کن تو خودت میدونی من چقدر بچه دوست داشتم خواهش میکنم بذار ببینمش بذار یه بار باهاش وقت بگذرونم لطفا (گریه)
ویو میساکی
وقتی دیدم داره گریه میکنه دیگه طاقت نیاوردم نمیخواستم بگم بچه از اونه
میساکی : خیلی خب فردا من میرم شرکت بیا ببرش
تهیونگ : مرسی (بغلش کرد )
رفتم بیرون اما من مطمئنم که اون بچه از منه فردا ازش میپرسم
ویو میساکی
رفتم تو گوشیو برداشتم و به لونا زنگ زدم
لونا : الو
میساکی : سلام لونا تو میدونستی تهیونگ اومده شینهای
لونا : خ خب آره
میساکی : پس چرا به من هیچی نگفتی چرا آدرس منو بهش دادی
لونا : من ندادم اون از سوجون گرفت
میساکی : اه این سوجون نخود تو دهنش خیس نمیخوره
لونا : بهش گفتی بچه از اونه
میساکی : نه اگه بگم بچه رو ازم میگیره
هیونا : مامان
میساکی : هیونا اومد خداحافظ
لونا : بای
هیونا : مامانی من نودل میخوام
میساکی : الان برات درست میکنم عزیزم
براش درست کردم شب شد و گفتم خوابیدم
میساکی : هیونا فردا دوستم میاد دنبالت با اون برو بیرون من میرم شرکت
هیونا : من تاحالا دیدمش
میساکی : نه فردا میبینیش
پرش زمانی به صبح
ویو تهیونگ
امروز قرار بود برم پیش میساکی تا بچمو ببینم حتی اسمشم نمیدونم رفتم خونش که دیدم درو باز کرد
تهیونگ : سلام
میساکی : سلام هیونا بیا
هیونا : اومدم
تهیونگ : من همیشه دوست داشتم وقتی دختر دار شدم اسمشو هیونا بذارم اما بازم باید مطمئن بشم ......
۷.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.