کپی ممنوع
《پارت نه》همه ، رو به من کردند یکی چا.قو درآورد و گفت:( یه قدم دیگه بیای جلو میکش.مش!) بهش جواب داد:( با وجود اینکه میدونم جراتشو نداری ولی اگه این کارو بکنی میدونی که........خودت میشی نفر بعد!) همشون رو کردن به هم و دوباره به من نگاه کردن مونی که چا.قو دستش بود گفت:( چی میخوای در از اینکه دیگه هیچکسو نک.شی!؟) منم با لحن غمگین و پیله کنندهای گفتم:( دست خودم که نیست! وقتی عصبی میشم اینجوری میکنم!) چا.قو رو توی جیبش رزیتا رو پرت کرد جلوم و بعد چهار نفری فرار کردند! منم رزیتا رو بلند کردم و با هم به اقامتگاهمون توی جنگل رفتیم. فردا صبح اول وقت همه با هم داشتیم دنبال جونوری میگشتیم که اون رو بخوریم ، انگار کبک کبابی خوب بهمان چسبیده! ، بعد یه تخم مرغ پیدا کردیم که تقریباً ۳۰ سانت بود در کل که نمیتونستیم بخوریمش چون روغن نداشتیم ولی بعد لیا بهمون گفت که این اصلاً تخم مرغ نبوده،..... تخم شترمرغ بوده ، ولی باز هم نمیتونستیم بخوریمش ، بعد چند تا خرگوش دیدیم و افتادیم دنبالشون انگار غارنشینهای اصل حجر بعد خرگوشی رو کش.تیم و کباب کردیم خوشمزه بود ولی تا حالا خرگوش کب.ابی نخورده بودم! ، از حق نگذریم کبک کبابی هم نخورده بودم! بعد از خوردن خرگوش کب.ابی حوصلمون سر رفته بود بعد پیشنهاد دادم که به کوهنوردی بریم پس همه آماده کوهنوردی شدیم!
۱.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.