p¹⁰🪅🫀
راوی « جین برگشت سمت ا.ت و دستای یخ کرده از استرسش رو گرفت
جین « ترسیدی؟
ا.ت « نه
جین « نه! دستای یخ کرده ات و لرزش بدنت یه چیز دیگه میگه... میتونم ترس رو توی تک تک سلول های بدنت حس کنم
ا.ت « چرند نگو
جین « خیلی خب... خود دانی... جان ببرش تا بیام
ا.ت « جین در عرض یک چشم به هم زدن غیب شد... اهی کشیدم و همراه اون پسره بی احساس به طرف اتاق جین رفتم... اتاقی بزرگ و سلطنتی با تم سیاه و سفید و ملافه های مخمل قرمز... واووو... پریدم روی تخت و قلتی زدم... یهو درد بدی تمام بدنم رو فرا گرفت و حس کردم مغزم داره متلاشی میشه.. سرم رو با دستام احاطه کردم و جیغی کشیدم... اشکام گونه ام رو خیس کرده بود و تصویر واضحی مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد میشد
چیزی که ا.ت میدید //
راوی « دختری با موهای مشکی بلند و لباس پف پفی سلطنتی میون انبوهی از گل های رز ابی و رز قدم میزد... دستاش رو باز کرده بود و اجازه داده بود نسیم موهاش رو نوازش کنه... لبخند زیبایی زده بود .. با شنیدن صدای پسری سرش رو چرخوند و با دیدن پادشاه مغرور و جذابش لبخند دندون نمایی زد و پادشاه قلبش رو صدا زد...
ا.ت « جینننننن... بالاخره اومدی
راوی « تو یه حرکت خودش رو پرت کرد توی اغوش پسر و باعث شد هر دوتاشون روی چمن های سبز باغ سلطنتی فرود بیان
جین « ببینم مگه صد بار نگفتم ندو؟؟ اگه سرت اسیب ببینه یا خراشی برداری چیکار کنم؟
ا.ت « بوسش کن تا خوب شه
جین « خیلی پرویی
راوی « ا.ت زبونی برای جین در اورد و گونه جین رو بوسید
جین « نگا نگا.. کی بهت گفته اینقدر دلبر باشی هان؟
راوی « ا.ت لبخند شیرینی زد و جین دوباره اونو در اغوش کشید و کنار گوشش زمزمه کرد
جین « تو مال منی! حتی اگه اسمون به زمین بیاد یا بمیریم من دوباره تو رو پیدا میکنم... سرنوشتت اینه که معشوق من بمونی و هر بار که زنده میشم دورت بگردم و فدای تو بشم،! تو تا ابد معشوق این قلب باقی میمونی... هر دفعه زیبا تر از قبل میشی و من محو زیباییت... اینو بهم قول میدی ملکه ی من؟
ا.ت « معلومه... منم جز تو هیچکس رو به قلبم راه نمیدم! فقط یه پادشاه داره
پایان رویا //
راوی « از شدت درد سرش رو به تاج تخت میکوبید و فقط اسم یه نفر از دهنش خارج میشد! جین.... چندی بعد سر و کله جین پیدا شد
جین « مشغول برسی پرونده ها بودم که صدای جیغ ا.ت اومد.... وحشت زده از سرجام بلند شدم و با سرعت به طرف اتاقم رفتم... دختره ی احمق مگه نگفتم جایی نرو. .. با رسیدن به اتاق سراسیمه در رو باز کردم و دیدم ا.ت یه گوشه نشسته و از درد ناله میکنه... سرش رو به تاج تخت میکوبید و باعث شده بود سرش خون ریزی کنه... چه غلطی داری میکنی دیوونه؟؟؟؟
راوی « جین به سرعت رفت سمت تخت و ا.ت رو در آغوش کشید....
جین « ترسیدی؟
ا.ت « نه
جین « نه! دستای یخ کرده ات و لرزش بدنت یه چیز دیگه میگه... میتونم ترس رو توی تک تک سلول های بدنت حس کنم
ا.ت « چرند نگو
جین « خیلی خب... خود دانی... جان ببرش تا بیام
ا.ت « جین در عرض یک چشم به هم زدن غیب شد... اهی کشیدم و همراه اون پسره بی احساس به طرف اتاق جین رفتم... اتاقی بزرگ و سلطنتی با تم سیاه و سفید و ملافه های مخمل قرمز... واووو... پریدم روی تخت و قلتی زدم... یهو درد بدی تمام بدنم رو فرا گرفت و حس کردم مغزم داره متلاشی میشه.. سرم رو با دستام احاطه کردم و جیغی کشیدم... اشکام گونه ام رو خیس کرده بود و تصویر واضحی مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد میشد
چیزی که ا.ت میدید //
راوی « دختری با موهای مشکی بلند و لباس پف پفی سلطنتی میون انبوهی از گل های رز ابی و رز قدم میزد... دستاش رو باز کرده بود و اجازه داده بود نسیم موهاش رو نوازش کنه... لبخند زیبایی زده بود .. با شنیدن صدای پسری سرش رو چرخوند و با دیدن پادشاه مغرور و جذابش لبخند دندون نمایی زد و پادشاه قلبش رو صدا زد...
ا.ت « جینننننن... بالاخره اومدی
راوی « تو یه حرکت خودش رو پرت کرد توی اغوش پسر و باعث شد هر دوتاشون روی چمن های سبز باغ سلطنتی فرود بیان
جین « ببینم مگه صد بار نگفتم ندو؟؟ اگه سرت اسیب ببینه یا خراشی برداری چیکار کنم؟
ا.ت « بوسش کن تا خوب شه
جین « خیلی پرویی
راوی « ا.ت زبونی برای جین در اورد و گونه جین رو بوسید
جین « نگا نگا.. کی بهت گفته اینقدر دلبر باشی هان؟
راوی « ا.ت لبخند شیرینی زد و جین دوباره اونو در اغوش کشید و کنار گوشش زمزمه کرد
جین « تو مال منی! حتی اگه اسمون به زمین بیاد یا بمیریم من دوباره تو رو پیدا میکنم... سرنوشتت اینه که معشوق من بمونی و هر بار که زنده میشم دورت بگردم و فدای تو بشم،! تو تا ابد معشوق این قلب باقی میمونی... هر دفعه زیبا تر از قبل میشی و من محو زیباییت... اینو بهم قول میدی ملکه ی من؟
ا.ت « معلومه... منم جز تو هیچکس رو به قلبم راه نمیدم! فقط یه پادشاه داره
پایان رویا //
راوی « از شدت درد سرش رو به تاج تخت میکوبید و فقط اسم یه نفر از دهنش خارج میشد! جین.... چندی بعد سر و کله جین پیدا شد
جین « مشغول برسی پرونده ها بودم که صدای جیغ ا.ت اومد.... وحشت زده از سرجام بلند شدم و با سرعت به طرف اتاقم رفتم... دختره ی احمق مگه نگفتم جایی نرو. .. با رسیدن به اتاق سراسیمه در رو باز کردم و دیدم ا.ت یه گوشه نشسته و از درد ناله میکنه... سرش رو به تاج تخت میکوبید و باعث شده بود سرش خون ریزی کنه... چه غلطی داری میکنی دیوونه؟؟؟؟
راوی « جین به سرعت رفت سمت تخت و ا.ت رو در آغوش کشید....
۷۵.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.