وقتیـ بهتـ خیانتـ میکنهـ و تو....
وقتیـ بهتـ خیانتـ میکنهـ و تو....
۳/۳
که یهو صدای شلیک همه جارو گرفت
کی تیر خورد؟
جین با تمام سرعت پا تند کرد و به داخل رفت اما....
اون تیر خورده بود، میونگ هی تیر بزرگی به قلبش خورد و خون از سر و روش میچکید
اونجا بود که جین رو پاهاش افتاد و با دیدن یوجین و می سان که با پوزخنده بهش نگاه میکنن داشت اتیش میگرفت
هیچی براش مهم نبود!
محکم یونگ هی رو بغل کرد و رسوند به بیمارستان
بعد عمل (خودتون میدونین که عملش کردن دیگه)
جین سالن رو بیشتر از چهل بار طی کرد و نگران بود اشک میریخت، اعضام که از حال بدش خبر داشتن و سعی توی کنترلش داشتن اما نشد، اون دخترکش رو میخواست تا بغلش کنه....
که دکتر از اتاق اومد بیرون
ج: حالش چطوره؟
د: متاسفانه ایشون تمام کردن
جین شوکه شد افتاد روی پاهاش و نامجون سعی داشت اونو کنترل کنه اما نشد!
ح: نههههه (داد)
یونگ هی من زندست
د: متاسفم
که جین بیهوش شد
فلش بک به پنج سال بعد
جین سر مزار عشقش بود و بغض داشت،
نمیخواست گریع کنه و بخواطر همین برگشت خونه
اما، جیزی دید که حس ذوق، شادی، استرس، هیجان و انگیزه رو توی بدنش افزایش داد
اون کسی نبود جز میونگ هی
ج: یونگ هی تویی؟(بغض سگییی)
ی: نه عممه(بغض سگی)
که هردو همو محکم بغل کردن و جین با اشتیاق شروع کرد به بوسیدن لبای معشوقش
و اینکار نزدیک به ۸ دقیقه طول کشید (جین جان، بچه رو خوردی😃)
ج: این همه سال کجا بودی؟ (کلا صحبت هاشون با بغضه)
ی: امریکا، باید حس منو درک میکردی کیم سوکجین
جین خواست جواب یونگ هی رو بده که صدای یه دختر چهار ساله بلند شد:
(اسمش ماریاست، اسم خودمممم)
م: اوما، این اقاهع کیه؟
ج: این کیه؟ این بچه ی منه؟
ی: بچممم، بچه ی منو تو عه
که جین بغضش شکست و محکم دخترشو بغل کردو گونشو بوسید
ج: تو دختر منی کوچولو، اسمت چیه؟
م: ماریا، تو واقعا اوپای منی؟
ج: اره پرنسس بابا
و خالصه که اینا بهم رسبدن🥺🤧
۳/۳
که یهو صدای شلیک همه جارو گرفت
کی تیر خورد؟
جین با تمام سرعت پا تند کرد و به داخل رفت اما....
اون تیر خورده بود، میونگ هی تیر بزرگی به قلبش خورد و خون از سر و روش میچکید
اونجا بود که جین رو پاهاش افتاد و با دیدن یوجین و می سان که با پوزخنده بهش نگاه میکنن داشت اتیش میگرفت
هیچی براش مهم نبود!
محکم یونگ هی رو بغل کرد و رسوند به بیمارستان
بعد عمل (خودتون میدونین که عملش کردن دیگه)
جین سالن رو بیشتر از چهل بار طی کرد و نگران بود اشک میریخت، اعضام که از حال بدش خبر داشتن و سعی توی کنترلش داشتن اما نشد، اون دخترکش رو میخواست تا بغلش کنه....
که دکتر از اتاق اومد بیرون
ج: حالش چطوره؟
د: متاسفانه ایشون تمام کردن
جین شوکه شد افتاد روی پاهاش و نامجون سعی داشت اونو کنترل کنه اما نشد!
ح: نههههه (داد)
یونگ هی من زندست
د: متاسفم
که جین بیهوش شد
فلش بک به پنج سال بعد
جین سر مزار عشقش بود و بغض داشت،
نمیخواست گریع کنه و بخواطر همین برگشت خونه
اما، جیزی دید که حس ذوق، شادی، استرس، هیجان و انگیزه رو توی بدنش افزایش داد
اون کسی نبود جز میونگ هی
ج: یونگ هی تویی؟(بغض سگییی)
ی: نه عممه(بغض سگی)
که هردو همو محکم بغل کردن و جین با اشتیاق شروع کرد به بوسیدن لبای معشوقش
و اینکار نزدیک به ۸ دقیقه طول کشید (جین جان، بچه رو خوردی😃)
ج: این همه سال کجا بودی؟ (کلا صحبت هاشون با بغضه)
ی: امریکا، باید حس منو درک میکردی کیم سوکجین
جین خواست جواب یونگ هی رو بده که صدای یه دختر چهار ساله بلند شد:
(اسمش ماریاست، اسم خودمممم)
م: اوما، این اقاهع کیه؟
ج: این کیه؟ این بچه ی منه؟
ی: بچممم، بچه ی منو تو عه
که جین بغضش شکست و محکم دخترشو بغل کردو گونشو بوسید
ج: تو دختر منی کوچولو، اسمت چیه؟
م: ماریا، تو واقعا اوپای منی؟
ج: اره پرنسس بابا
و خالصه که اینا بهم رسبدن🥺🤧
۸.۸k
۲۴ دی ۱۴۰۲