part: 7
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
کوک: چی؟
تهیونگ همون یه قدم فاصله رو پر کرد
ته: یکی باید درس بگیره
کوک: تهیونگ....
تهیونگ یجور با نگاهش جواب جونگکوک و داد که جونگکوک ساکت شد
تهیونگ بازومو گرفت و به جلو پرت کرد
ته: راه بیوفت پایین
منظورش پله هایی بود که به زیر زمینی که همه دخترا اونجا بودن میخوورد بود ، میخواد برم گردونه اونجا؟
ته: هوش مگه کردییی؟؟
با تردید نزدیک راه پله شدم
شیش تا پله بود که پایینشون رفتم
هنووز نفهمیدم چخبره
بهم رسید
ته: ببینم چقدر دووم میاری
بهش نگاه کردم
نگاهششش وحشت ناکک بود ، خیلی زیادد
بازومو گرفت اون نگاه ترسناکشش جدی شدو عصبی ..
اخه چرا همیشه جوری عصبیه که انگار ...
کشیدتم سمت یه اتاق دیگهه که درش اصلا شبیه اون اتاق قبلیه نبود
درو باز کرد من کنار بودم و نمیتونستم داخلو بیسنم
بهم نگاه کرد
ته: نظرت چیه اول خودت ببینی داخلو
با تردید نگاهمو به داخل دوختم
و باید بگم
وحشت ناک ترین اتاقی بود که میشد دید
تخت اهنی که پر از دست بند بود برای بسته شدن بهشش
اتاقه بویه خو nمیداد
درو دیوارش پر بود از وسایل شک nجه جنsی و غیر جنsی
میزی کنار تخت بود که روش شله بود ( خاموش) و پر از دست کش و کلاهای عجیب غریب
هولم داد داخل
پشت سرم وارد شد
درو بست
پشتم بهش بودو هنوز با وحشت به اون اتاق نگاه میکردم که یه دفعه موهام توسطش کشیده شدو به سمت تخت اهنی برد
الیا: اییی
ته: ای وا؟؟؟...من که کاری نکردمم...میخوام ببینم جیغ کشیدن و درد کشیدنت چجوریه ...حالا زوده
پس انگار چییزه بدی در انتظارمه
ولی
قول میدم عقده شنیدن صدام و با خودش به گور ببره
رو تخت انداختم
مچ دستم و بست
ولی پاهامو نه
دوتا مچ ماپو گرفت و بلند کرد
و تیغی به اندازه عرض تخت گزاشت زیرش
ته: هواست باشه رگت زده نشه
این کارو هم کرد چون وقتی به بخواد کارشو شروع کنه از در پامو بکوبم و رگم زده شه
دستکشایی پلاستیکیه چسبیو دستش کرد
بهم نگاه کرد
صورتش و نزدیک صورتم کرددد و چونمو تو دستش فشار داد
ته: یالااا التماسسسس کننن......التماسس کن ولت کنممم....
همونطوری بدون تغییر نگاش کردم
ته: به زودی التماساتو هم میشنوم
تیغیو به طرفم گرفت و لباسمو از یقه تا اخرر پاره کرد
که شکمم و بخشایی که لباس زیرم نمیگرفت کاملا مشخص بود
ته: حیف نیس بدnی مثل این که هیچ لکی نداره نقاشی بشه؟؟؟
به طرفمنگاه کرد و عصبی تر گفت :
_ التماس کنن یگههه بگوو حاظری به همون پیریای خر پول فروخته شییی ....بگو دیگه تو کارتون دخالت نمیکنمم....التماس کننن کاریت نکنمممم
وقتی حرکتی ازم ندید زیر سی nم خطی \ کج کشید کوچیک ولی عمیق
▪ویو انالی▪
کوک: چی؟
تهیونگ همون یه قدم فاصله رو پر کرد
ته: یکی باید درس بگیره
کوک: تهیونگ....
تهیونگ یجور با نگاهش جواب جونگکوک و داد که جونگکوک ساکت شد
تهیونگ بازومو گرفت و به جلو پرت کرد
ته: راه بیوفت پایین
منظورش پله هایی بود که به زیر زمینی که همه دخترا اونجا بودن میخوورد بود ، میخواد برم گردونه اونجا؟
ته: هوش مگه کردییی؟؟
با تردید نزدیک راه پله شدم
شیش تا پله بود که پایینشون رفتم
هنووز نفهمیدم چخبره
بهم رسید
ته: ببینم چقدر دووم میاری
بهش نگاه کردم
نگاهششش وحشت ناکک بود ، خیلی زیادد
بازومو گرفت اون نگاه ترسناکشش جدی شدو عصبی ..
اخه چرا همیشه جوری عصبیه که انگار ...
کشیدتم سمت یه اتاق دیگهه که درش اصلا شبیه اون اتاق قبلیه نبود
درو باز کرد من کنار بودم و نمیتونستم داخلو بیسنم
بهم نگاه کرد
ته: نظرت چیه اول خودت ببینی داخلو
با تردید نگاهمو به داخل دوختم
و باید بگم
وحشت ناک ترین اتاقی بود که میشد دید
تخت اهنی که پر از دست بند بود برای بسته شدن بهشش
اتاقه بویه خو nمیداد
درو دیوارش پر بود از وسایل شک nجه جنsی و غیر جنsی
میزی کنار تخت بود که روش شله بود ( خاموش) و پر از دست کش و کلاهای عجیب غریب
هولم داد داخل
پشت سرم وارد شد
درو بست
پشتم بهش بودو هنوز با وحشت به اون اتاق نگاه میکردم که یه دفعه موهام توسطش کشیده شدو به سمت تخت اهنی برد
الیا: اییی
ته: ای وا؟؟؟...من که کاری نکردمم...میخوام ببینم جیغ کشیدن و درد کشیدنت چجوریه ...حالا زوده
پس انگار چییزه بدی در انتظارمه
ولی
قول میدم عقده شنیدن صدام و با خودش به گور ببره
رو تخت انداختم
مچ دستم و بست
ولی پاهامو نه
دوتا مچ ماپو گرفت و بلند کرد
و تیغی به اندازه عرض تخت گزاشت زیرش
ته: هواست باشه رگت زده نشه
این کارو هم کرد چون وقتی به بخواد کارشو شروع کنه از در پامو بکوبم و رگم زده شه
دستکشایی پلاستیکیه چسبیو دستش کرد
بهم نگاه کرد
صورتش و نزدیک صورتم کرددد و چونمو تو دستش فشار داد
ته: یالااا التماسسسس کننن......التماسس کن ولت کنممم....
همونطوری بدون تغییر نگاش کردم
ته: به زودی التماساتو هم میشنوم
تیغیو به طرفم گرفت و لباسمو از یقه تا اخرر پاره کرد
که شکمم و بخشایی که لباس زیرم نمیگرفت کاملا مشخص بود
ته: حیف نیس بدnی مثل این که هیچ لکی نداره نقاشی بشه؟؟؟
به طرفمنگاه کرد و عصبی تر گفت :
_ التماس کنن یگههه بگوو حاظری به همون پیریای خر پول فروخته شییی ....بگو دیگه تو کارتون دخالت نمیکنمم....التماس کننن کاریت نکنمممم
وقتی حرکتی ازم ندید زیر سی nم خطی \ کج کشید کوچیک ولی عمیق
۱۱.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.