"پارت۱۳"

"پارت۱۳"
خودمم رفتم پایین
تهیونگ:چش بود؟
جیمین:نمیدونم😐
کوک:آره نمیدونی
جیمین:نه ب..
میخواستم حرفمو کامل کنم که ات صدام زد
ات:جیییییییییییییییییممممممممیییییییییییینننننن(داااااد)
در اتاق و باز کردم
جیمین:جانم میشده
ات:جیمین دلم شکلات میخواد
جیمین:باشه الان برات میارم
کوک و ته:چش شده بود؟
جیمین:گفت دلش شکلات میخواد میخوام برم براش بگیرم
تهیونگ:منم باهات میام کوک توهم مواظب ات باش
کوک:باشه
با تهیونگ رفتیم شکلات خریدیم رفتیم خونه
جیمین:تو این مدت ات حالش خوب بود؟
کوک:نه شر و ور میگفت مث اینکه ازم میپرسید مامان بابات از خودت بزرگ ترن؟
میگفتم مامان بابام مامان بابای تو هم هستن اونموقع قبول کرد
جیمین:فک کنم بهتره ببریمش بیمارستان
تهکوک:آره بهتره
ات رو بردیم بیمارستان بعد چند دیقه دکتر اومد
دکتر:ات دوس پسر یا شوهر داره؟
جیمین:من دوس پسرشم
دکتر:تبریک میگم ات بارداره
تهکوک:چییییییییییییییی؟
دکتر:خانم ون ات باردار هستند
جیمین:واقعا(خوشحال)
دکتر:بله
جیمین:خداروشکرت
راوی:بله جیمین و ات کارای خاک بر سری کردن توی فیک های بعد اسمات هم مینویسم #لعنت بر ذهن منحرف😔✌🏻
کوک:تو و ات کی باهم س.ک.س کردین؟
جیمین:آره
تهیونگ:چرا بهمون نگفتی
جیمین:ات گفت فعلا بهتون نگم
کوک:...