پارت ۱۹۴ ( بخش دوم )
پارت ۱۹۴ ( بخش دوم )
#جونگکوک
رفتیم نشستیم جایگاه خودمون... همش روی صفحه ال سی دی رو به رومون دوربین سوفیا میوفتاد ..!! سرد برخورد میکردم. انگار اصلا همه دیگه رو ندیده بودیم !! داشت اهنگ میخوند روی صحنه !! اکسو هم دورش رو گرفته بودن. اهنگ خوندنش تموم شد. یهو سهون بغلش کرد و گرفتش توی هوا و صدای طرفدار های دو طرف بلند شد... سوفیا رو نگاه میکردم انگار متعجب بود از این حرکت سهون... گذاشتش زمین. یهو سوفیا رفت توی بغلش و باهم اومدن پایین !! نکنه منو فراموش کرده!! نکنه دیگه دوستم نداره !! این مدت فقط این جملات میومد توی مغزم و در آخر با یه جمله که نه!! اون هنوزم دوستم داره به اون افکار بی انتها خاتمه میدادم در اصل خودمو گول میزدم !! ناراحت شدم ولی نشون نمی دادم تموم اعضا نگاهم میکردن.. انتظار داشتن حالم بد شه و گریه کنم اما قلب من سخت تر از اونی بود که بخوام اینکار رو بکنم !! دیگه باید تموم کنی سوفیا !! یعنی انقدر خوبه که نمیخوایی به این رابطه تون خاتمه بدین!!؟؟ 🥺 مراسم تموم شد و هر کدوممون برگشتیم به خونه هامون .. مثل همیشه ساعت ۱۲ خوابیدم
#سوفیا
ساعت ۶ و نیم بلند شدم و ساعت ۸ ماشین کمپانی اومد منو برد. امروز باید تمرین میکردیم منو سهون با هم دیگه! اون میومد به کمپانی ما !! رفتم توی کمپانی و لباسای تمرینم رو پوشیدم اول چندبار با گروه خودمون تمرین کردم. بعد از ۲ ساعت سهون اومد به کمپانی!! افراد گروهمون رفته بودن و فقط من بودم لباسم رو عوض کردم و یه شلوار مشکی تنگ و یه آستین حلقه ای بنفش پوشیدم...
سهون: اوه عشقم چه خوشگل شدی امروز حالا چیکار کنیم من تمرکز ندارم ...
من: یااا اوپا !! یه لباس سادس دیگه !
داشتم زمینه جدایی رو می چیدم و فقط یه بهونه میخواستم تا ازش جدا شم ..
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
#جونگکوک
رفتیم نشستیم جایگاه خودمون... همش روی صفحه ال سی دی رو به رومون دوربین سوفیا میوفتاد ..!! سرد برخورد میکردم. انگار اصلا همه دیگه رو ندیده بودیم !! داشت اهنگ میخوند روی صحنه !! اکسو هم دورش رو گرفته بودن. اهنگ خوندنش تموم شد. یهو سهون بغلش کرد و گرفتش توی هوا و صدای طرفدار های دو طرف بلند شد... سوفیا رو نگاه میکردم انگار متعجب بود از این حرکت سهون... گذاشتش زمین. یهو سوفیا رفت توی بغلش و باهم اومدن پایین !! نکنه منو فراموش کرده!! نکنه دیگه دوستم نداره !! این مدت فقط این جملات میومد توی مغزم و در آخر با یه جمله که نه!! اون هنوزم دوستم داره به اون افکار بی انتها خاتمه میدادم در اصل خودمو گول میزدم !! ناراحت شدم ولی نشون نمی دادم تموم اعضا نگاهم میکردن.. انتظار داشتن حالم بد شه و گریه کنم اما قلب من سخت تر از اونی بود که بخوام اینکار رو بکنم !! دیگه باید تموم کنی سوفیا !! یعنی انقدر خوبه که نمیخوایی به این رابطه تون خاتمه بدین!!؟؟ 🥺 مراسم تموم شد و هر کدوممون برگشتیم به خونه هامون .. مثل همیشه ساعت ۱۲ خوابیدم
#سوفیا
ساعت ۶ و نیم بلند شدم و ساعت ۸ ماشین کمپانی اومد منو برد. امروز باید تمرین میکردیم منو سهون با هم دیگه! اون میومد به کمپانی ما !! رفتم توی کمپانی و لباسای تمرینم رو پوشیدم اول چندبار با گروه خودمون تمرین کردم. بعد از ۲ ساعت سهون اومد به کمپانی!! افراد گروهمون رفته بودن و فقط من بودم لباسم رو عوض کردم و یه شلوار مشکی تنگ و یه آستین حلقه ای بنفش پوشیدم...
سهون: اوه عشقم چه خوشگل شدی امروز حالا چیکار کنیم من تمرکز ندارم ...
من: یااا اوپا !! یه لباس سادس دیگه !
داشتم زمینه جدایی رو می چیدم و فقط یه بهونه میخواستم تا ازش جدا شم ..
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
۳۸.۶k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.