پارت4
#پارت4
شیطونکِ بابا🥺💜
کیلید انداختم و درو باز کردم ، طبق معمول آسانسور خراب بود و باید از پله ها میرفتم
به واحدمون که رسیدم دستمو یکسره روی زنگ گذاشتم تا یه ذلیل مرده ای بیاد و درو باز کنه
، با اینکه کیلید داشتم اما به خاطر بیماری گشادیسمی که از نوجوانی سراغم اومده بود حال نداشتم خودم کیلید بندازم توش
چند ثانیه بعد در باز شد و با دیدن پسرخالم سینا ، ایشی زیر لب گفتم
_ تو که باز اینجا پلاسی سینا ، خونه زندگی ندارین شما؟؟ عجب چتری هستی تو بشر
سینا که حدود ۸ سالی از من بزرگ تر بود و مقام اول سنگ پای قزوینو به نام خودش ثبت کرده بود با نیش باز گفت:
+ اومدم به خاله ی عزیزم سربزنم وروجک!! بعدشم احترام بزرگتر واجبه ها
با لودگی گفتم:
_ زارت بابا ، بگو اومدم قاصدک رو ببینم دیگه چرا الکی حاشیه میری؟؟ همچین میگیبزرگتر انگار ۴۰سالته سینا ، کلا ۷.۸ساله دیگه فاصلمون
سینا تقریبا هر روز به بهونه دیدن قاصدک ( خواهرم) میومد خونمون ، از بچگی عاشقش بودو براش میمیرد اما قاصدک زیاد بهش توجهی نمیکرد
ولی حاجی ناموسا نام گذاریو داشته باش!!! قاصدک و غنچه!! فککنم بابام موقع اسم گذاری من و خواهرم مشغول گرده افشانی با هاچ زنبور عسل بود خخخخ
سینا دستشو روی لبم گذاشت و گفت:
+ هیششش میشنون بقیه!! بیا برو تو اتاقت تا کار دستمون ندادی
گازی از دستش گرفتم که دردش اومد و اخمی کرد
_ بار آخرت باشها به من دست میزنی ، تو نامحرمی بزغاله
+ تا پارسال که با مادکتر بازی میکردی حالا شدیمنامحرم؟؟
دستمو روی سینش گذاشتم و هولش دادم و گفتم:
_ برو بزار باد بیاد باو حال نداریم
شیطونکِ بابا🥺💜
کیلید انداختم و درو باز کردم ، طبق معمول آسانسور خراب بود و باید از پله ها میرفتم
به واحدمون که رسیدم دستمو یکسره روی زنگ گذاشتم تا یه ذلیل مرده ای بیاد و درو باز کنه
، با اینکه کیلید داشتم اما به خاطر بیماری گشادیسمی که از نوجوانی سراغم اومده بود حال نداشتم خودم کیلید بندازم توش
چند ثانیه بعد در باز شد و با دیدن پسرخالم سینا ، ایشی زیر لب گفتم
_ تو که باز اینجا پلاسی سینا ، خونه زندگی ندارین شما؟؟ عجب چتری هستی تو بشر
سینا که حدود ۸ سالی از من بزرگ تر بود و مقام اول سنگ پای قزوینو به نام خودش ثبت کرده بود با نیش باز گفت:
+ اومدم به خاله ی عزیزم سربزنم وروجک!! بعدشم احترام بزرگتر واجبه ها
با لودگی گفتم:
_ زارت بابا ، بگو اومدم قاصدک رو ببینم دیگه چرا الکی حاشیه میری؟؟ همچین میگیبزرگتر انگار ۴۰سالته سینا ، کلا ۷.۸ساله دیگه فاصلمون
سینا تقریبا هر روز به بهونه دیدن قاصدک ( خواهرم) میومد خونمون ، از بچگی عاشقش بودو براش میمیرد اما قاصدک زیاد بهش توجهی نمیکرد
ولی حاجی ناموسا نام گذاریو داشته باش!!! قاصدک و غنچه!! فککنم بابام موقع اسم گذاری من و خواهرم مشغول گرده افشانی با هاچ زنبور عسل بود خخخخ
سینا دستشو روی لبم گذاشت و گفت:
+ هیششش میشنون بقیه!! بیا برو تو اتاقت تا کار دستمون ندادی
گازی از دستش گرفتم که دردش اومد و اخمی کرد
_ بار آخرت باشها به من دست میزنی ، تو نامحرمی بزغاله
+ تا پارسال که با مادکتر بازی میکردی حالا شدیمنامحرم؟؟
دستمو روی سینش گذاشتم و هولش دادم و گفتم:
_ برو بزار باد بیاد باو حال نداریم
۱.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.