تک پارتی(از اعضا نیس)
توی جنگل تنها قدم میزد...کار مورد علاقش نقاشی کشیدن توی جنگل بود دنبال قستی برای نشستن و منظره ای برای کشیدن میگشت
قسمتی ک میخاست رو پیدا کردو رفت و کنار ی درخت نشست و قلمو رو برداشت ...خیلی منظم رنگ هارو ب سمت بوم میبرد و میکشید...بعد از کشیدن منظره ای شروع ب رنگ کردن قسمتهایی کرد ک زیبایی بیشتری نیاز داشتن رنگ ابی اسمونی رو با سفید مخلوط کرد و ب سمت اسمون در بوم برد و ابر هایی زیبا در ان کشید ...چیزی ک باعث میشد درد هاشو فراموش کنه...نقاشی و طراحی کردن ...درد هاش؟عاه عاره..دوص پسرش لوکا هر روز سر چیزای مسخره باهاش بحث میکرد...مثلا چرا غذا رو ۵ دیقه دیر تر اماده کردی!!
امروز درمورد چی بود؟ سر اینک چرا سمت پسرای دیگه میری...در اصل من نرفتم پسره اومد سمتم !
سر همین ی سیلی ای بهم زد ک قسم میخورم غیر قابل هضم (درسته؟) بود!
نقاشی ک تموم شد دوباره اون بغض صگی اومد سراغم ...سوار ماشین شدم با خودم فک کردم برم بیرون ولی با دیدن ساعت پشیمون شدم نمخام بازم ی بهانه بدم دستش ک این دفه بگه چرا ۱۰ دیقه دیر اومدی...ماشینو روشن کردم و ب سمت خونه حرکت کردم...
درو وا کردم رفتم داخل کسی نبود بیخیال شدم و رفتم توی اتاق وسایلمو چیدم و رفتم توی آشپزخونه تا ی نودل درس کنم نودل توی کابینت بود ولی اههه دستم بش نمیرسید کابینت خیلیییی بالا بود...ی صندلی برداشتم و رفتم بالاش و دوتا نودل برداشتم و از شانس گندم داشتم میوفتادم دستمو ب حالت ضربدر جلوی صورتم گرفم و چشامو بستم ک احساس کردم روی هوا معلقم! متوجه شدم یکی منو گرفه
از عطرش فهمیدم لوکاس...
چشاموباز کردم و ب صورت جذابش نگاهی انداختم
+چیزه...من..یعن...
تا خاسم چیزی بگم بوسه ای رو لبام زد و بعد براید استایل بغلم کردو بردم روی مبل و روی پاهاش نشوندم...
-رونا...معذرت میخام...خیلی اشتباه کردم زدمت
اصلا متوجه حرفاش نمیشدم فقد ب کاری ک کرد فک میکردم و قشنگ متوجه گونه های سرخم شدم...
-میبخشیم
اولین باری بود ک ازم معذرت خاهی میکرد و منم از خدا خاسته جواب دادم
+اوهوم
-خوبه..خیالم راحت شد
بغلم کرد و منم بهش چسبیده بودم...
-برای منم نودل درست کن
+باش
ازون روز ب بعد دیگه ازم ایراد نمی گرفت و خیلی خوشحال شدم ک اونو از دست ندادم...
....
بازم چرت شد ولی خیلیییی حصلم سر رفتهههههه میشینم تک پارتی مینویسم:///////
قسمتی ک میخاست رو پیدا کردو رفت و کنار ی درخت نشست و قلمو رو برداشت ...خیلی منظم رنگ هارو ب سمت بوم میبرد و میکشید...بعد از کشیدن منظره ای شروع ب رنگ کردن قسمتهایی کرد ک زیبایی بیشتری نیاز داشتن رنگ ابی اسمونی رو با سفید مخلوط کرد و ب سمت اسمون در بوم برد و ابر هایی زیبا در ان کشید ...چیزی ک باعث میشد درد هاشو فراموش کنه...نقاشی و طراحی کردن ...درد هاش؟عاه عاره..دوص پسرش لوکا هر روز سر چیزای مسخره باهاش بحث میکرد...مثلا چرا غذا رو ۵ دیقه دیر تر اماده کردی!!
امروز درمورد چی بود؟ سر اینک چرا سمت پسرای دیگه میری...در اصل من نرفتم پسره اومد سمتم !
سر همین ی سیلی ای بهم زد ک قسم میخورم غیر قابل هضم (درسته؟) بود!
نقاشی ک تموم شد دوباره اون بغض صگی اومد سراغم ...سوار ماشین شدم با خودم فک کردم برم بیرون ولی با دیدن ساعت پشیمون شدم نمخام بازم ی بهانه بدم دستش ک این دفه بگه چرا ۱۰ دیقه دیر اومدی...ماشینو روشن کردم و ب سمت خونه حرکت کردم...
درو وا کردم رفتم داخل کسی نبود بیخیال شدم و رفتم توی اتاق وسایلمو چیدم و رفتم توی آشپزخونه تا ی نودل درس کنم نودل توی کابینت بود ولی اههه دستم بش نمیرسید کابینت خیلیییی بالا بود...ی صندلی برداشتم و رفتم بالاش و دوتا نودل برداشتم و از شانس گندم داشتم میوفتادم دستمو ب حالت ضربدر جلوی صورتم گرفم و چشامو بستم ک احساس کردم روی هوا معلقم! متوجه شدم یکی منو گرفه
از عطرش فهمیدم لوکاس...
چشاموباز کردم و ب صورت جذابش نگاهی انداختم
+چیزه...من..یعن...
تا خاسم چیزی بگم بوسه ای رو لبام زد و بعد براید استایل بغلم کردو بردم روی مبل و روی پاهاش نشوندم...
-رونا...معذرت میخام...خیلی اشتباه کردم زدمت
اصلا متوجه حرفاش نمیشدم فقد ب کاری ک کرد فک میکردم و قشنگ متوجه گونه های سرخم شدم...
-میبخشیم
اولین باری بود ک ازم معذرت خاهی میکرد و منم از خدا خاسته جواب دادم
+اوهوم
-خوبه..خیالم راحت شد
بغلم کرد و منم بهش چسبیده بودم...
-برای منم نودل درست کن
+باش
ازون روز ب بعد دیگه ازم ایراد نمی گرفت و خیلی خوشحال شدم ک اونو از دست ندادم...
....
بازم چرت شد ولی خیلیییی حصلم سر رفتهههههه میشینم تک پارتی مینویسم:///////
۱۳.۰k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.