قشنگ ترین عذاب من پارت ۴۴
قشنگ ترین عذاب من پارت ۴۴
ویو کوک
تو همین فکرا بودم که در اتاق باز شد و قامت بلندش تو چارچوب نمایان شد
چیکار کنم آخه؟ سریع سرم رو انداختم پایین و با خجالت سلام کردم
کوک : س...سلام(خجالت و آروم)
هیچی نگفت ؛ صدای قدماش که سمتم میومد رو حس میکردم
با بالا پایین شدن تخت فهمیدم نشسته
کمی عقب رفتم که صداش اومد
ته : چرا میری عقب؟ نکنه دیشبو یادت رفت(بم)
هیچی نداشتم بگم
ته : نگام کن.(بم)
نگاش کنم که ذوب میشم... وای این چه مخمسه ایه
ته : بهت گفتم نگام کن(بم)
با درموندگی نگاش کردم ؛ چشماش... دیگه اون رنگو نداشتن
دیگه سرد و بی تفاوت نبودن
دیگه خشن و وحشی نبودن
آرامش خاصی داشتن
زیبایی خیره کننده ای داشتن
ته : دیشب...چجوری منو آوردی!؟
کوک : م...من...من کا...کاری نکردم(خجالت)
ته : پس چطور اومدم؟(پوزخند)
کوک : ک...کمک...کمکتون کردم و...آوردمتون بالا(آروم)
ته : همه چی رو یادم اومد. از دم کلاب گرفته تا صبحی که... چشمام رو تو بغلت باز کردم(بم)
با حرفش ناخودآگاه نگاهش کردم که...
ویو کوک
تو همین فکرا بودم که در اتاق باز شد و قامت بلندش تو چارچوب نمایان شد
چیکار کنم آخه؟ سریع سرم رو انداختم پایین و با خجالت سلام کردم
کوک : س...سلام(خجالت و آروم)
هیچی نگفت ؛ صدای قدماش که سمتم میومد رو حس میکردم
با بالا پایین شدن تخت فهمیدم نشسته
کمی عقب رفتم که صداش اومد
ته : چرا میری عقب؟ نکنه دیشبو یادت رفت(بم)
هیچی نداشتم بگم
ته : نگام کن.(بم)
نگاش کنم که ذوب میشم... وای این چه مخمسه ایه
ته : بهت گفتم نگام کن(بم)
با درموندگی نگاش کردم ؛ چشماش... دیگه اون رنگو نداشتن
دیگه سرد و بی تفاوت نبودن
دیگه خشن و وحشی نبودن
آرامش خاصی داشتن
زیبایی خیره کننده ای داشتن
ته : دیشب...چجوری منو آوردی!؟
کوک : م...من...من کا...کاری نکردم(خجالت)
ته : پس چطور اومدم؟(پوزخند)
کوک : ک...کمک...کمکتون کردم و...آوردمتون بالا(آروم)
ته : همه چی رو یادم اومد. از دم کلاب گرفته تا صبحی که... چشمام رو تو بغلت باز کردم(بم)
با حرفش ناخودآگاه نگاهش کردم که...
۲.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.