short story
پزشک جوون ته گرد خودکارش رو چند باری روی نسخه کاغذی آبی شده با جوهر خودکارش کوبید ، دستی به صورتش کشید و موهاش رو کمی مرتب کرد.
با یه سرفه مصنوعی عینک خوش فرمو طلایی و رنگش رو روی بینیش کمی بالا داد و ناامید به مادر بیمار جوونش خیره شد
"خانم متاسفم که این حرفو میزنم ولی پسر شما بهBIIDمبتلا شده"
از پشت میز بلند شد سمت نامجون رفت و چونه ش رو توی دستای داغش کشید سرش رو بالا اورد تا راحت تر بیماری رو به مادر پسر معرفی کنه
"چرا خودتو کور کردی؟"
دستش توسط دست های پر زخم و بخیه نامجون پس زده شد و کمی بعد صدای جذاب پسر فضای اتاق رو پر کرد
" چشمامو گوشام ...حتی دستام بیگانن ، اونا اضافن من بهشون نیاز ندارم زندگی من بدون صدا قشنگ تره... از وقتی کور شدم ارامش خاصی دارم"
زن با شنیدن این کلمات قلبش رو فشرد و در حالی که سعی داشت صدای گریه ش رو از پسرش مخفی کنه با لب های لرزونی به حرف اومد
"اون روز توی اتاق زیر شیرونی پیداش کردم...در حالی که اسید توی چشماش ریخته بود و با دندونه های چنگال که به مردمک معیوب چشماش گیر کرده بود سعی داشت تمام اتصالات شبکیه چشمشو جدا کنه و درشون بیاره... و...و همینکه صدامو شنید بیشتر محتوای هردو چشمشو بیرون کشید...سعی داشت با تیغ کل گوش خارجیشو ببره و حتی به انگشتا و دست هاشم رحم نکرد دکتر..."
مرد اهی کشید و نگاهشو به زن داد ، کنار گوشش لب زد
"بهتری خلاصش کنی اگه قلبت به درد میاد من با کمال میل میتونم تمام اعضا بدنشو از تن داغش بکشم بیرون و نفساشو قطع کنم "
با یه سرفه مصنوعی عینک خوش فرمو طلایی و رنگش رو روی بینیش کمی بالا داد و ناامید به مادر بیمار جوونش خیره شد
"خانم متاسفم که این حرفو میزنم ولی پسر شما بهBIIDمبتلا شده"
از پشت میز بلند شد سمت نامجون رفت و چونه ش رو توی دستای داغش کشید سرش رو بالا اورد تا راحت تر بیماری رو به مادر پسر معرفی کنه
"چرا خودتو کور کردی؟"
دستش توسط دست های پر زخم و بخیه نامجون پس زده شد و کمی بعد صدای جذاب پسر فضای اتاق رو پر کرد
" چشمامو گوشام ...حتی دستام بیگانن ، اونا اضافن من بهشون نیاز ندارم زندگی من بدون صدا قشنگ تره... از وقتی کور شدم ارامش خاصی دارم"
زن با شنیدن این کلمات قلبش رو فشرد و در حالی که سعی داشت صدای گریه ش رو از پسرش مخفی کنه با لب های لرزونی به حرف اومد
"اون روز توی اتاق زیر شیرونی پیداش کردم...در حالی که اسید توی چشماش ریخته بود و با دندونه های چنگال که به مردمک معیوب چشماش گیر کرده بود سعی داشت تمام اتصالات شبکیه چشمشو جدا کنه و درشون بیاره... و...و همینکه صدامو شنید بیشتر محتوای هردو چشمشو بیرون کشید...سعی داشت با تیغ کل گوش خارجیشو ببره و حتی به انگشتا و دست هاشم رحم نکرد دکتر..."
مرد اهی کشید و نگاهشو به زن داد ، کنار گوشش لب زد
"بهتری خلاصش کنی اگه قلبت به درد میاد من با کمال میل میتونم تمام اعضا بدنشو از تن داغش بکشم بیرون و نفساشو قطع کنم "
۲۲.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.