part: 33
کوک: گفتم که توام مث اون دختر تو نقاشیی و جفتتون گم شدین
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_من همون اولام بت شک داشتم همون شبی بود که با سر و صورت خونی برگشتی خونه و گفتی حیوون خونگیت زخمی شده و بردیش بیمارستان یا وقتی که داشتی با بابات راجب ما و نقشه ای حرف میزدی ازهمون موقع بت مشکوک شدم و الان مطمئن شدم
مث همیشه با حرفاش شگف زدم کرد برای بار هزارم به خودم برای ساده شمردن این پسر لعنت فرستادم فک میکردم ساده و خنگه ولی برعکس خیلی باهوش و زیرک بوده من قصد بازی دادنشو داشتم ولی نگو صاحب بازی همین پسره
سوبین: همه چی خیلی پیچیدس هیونگ باید میگفتی به ما
کوک: میخواستم منحرف شم
چان با دست به منو کوک اشاره کرد و گف
_شما دوتا باهمین
با حرفش از تعجب دهنم وا موند
هانا: چی میگی امکان نداره
چان: اخه همه جا باهمین حتی بدون اینکه به ما بگین رفتین برج مارس هم
کوک با همون لبخند زجر اورش نگام کرد و گف
_اوم بیب نظرت چیع دیگ مخفی نکنیم
پاشدم داد زدمو گفتم
_چی زر میزنی
جیمین: واقعا باهمینننن(ذوق)
هانا: داره زر میزنههه
یونجون: واییی باهمن میدونستم
هانا: هی بگو داری زر میزنی مردککک(داد)
کوک فقط لبخندی تحویلم داد تا خواستم اقدام به قاتل شدن بکنم گوشیم زنگ خورد
گوشیو از رو میز برداشتم و تماسو وصل کردم
_بله
؟:.....
_عاا اومدین بمونین دم در الان میام خودم
بعد قطع کردن گوشیم گفتم
_خبب شخصیتای اصلیم وارد بازی شدن
بعد اتمام حرفم بدون توجه به چهره های متعجب و سوالیه بقیه به طرف ایفون رفتم و درو بازکردم از خونه بیرون زدم جلوی در دوتا پسر قدبلند و جذاب درسته اینا همون رفیقای دیوونه و کصخلمن
هانا: اووو قدم رنجه فرمودین تشریف اووردین حرومزاده ها
هیون شیک: ممنون از استقبال گرمت رفیق(خنده)
بدو بدو رفتم سمتشون و جفتشونو باهم بغل کردم
اونوو: ناموصن بعد ماه ها داری میبینیمون بعد فحش کشمون کردی اول کاری
هانا: اگ دیدی زیادی بت ابراز علاقه میکنم بدون دراصل بدم میاد ازت و دارم تظاهر میکنم ولی وقتی فوش میدم بدون تا حدودی دوستون دارم
هیون شیک: پس باید ممنون و سپاسگزار باشیم که فوش میدی بمون
اونوو: بله بله همینی که هیون شیک گف
خنده ای بع دیوونگیه سه تامون کردم و گفتم
_بیاین بریم داخل سردمه
دستامو تو جیب هودیه مشکی رنگم فرو کردم و خودم زودتر ازون دوتا رفتم داخل خونه
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_من همون اولام بت شک داشتم همون شبی بود که با سر و صورت خونی برگشتی خونه و گفتی حیوون خونگیت زخمی شده و بردیش بیمارستان یا وقتی که داشتی با بابات راجب ما و نقشه ای حرف میزدی ازهمون موقع بت مشکوک شدم و الان مطمئن شدم
مث همیشه با حرفاش شگف زدم کرد برای بار هزارم به خودم برای ساده شمردن این پسر لعنت فرستادم فک میکردم ساده و خنگه ولی برعکس خیلی باهوش و زیرک بوده من قصد بازی دادنشو داشتم ولی نگو صاحب بازی همین پسره
سوبین: همه چی خیلی پیچیدس هیونگ باید میگفتی به ما
کوک: میخواستم منحرف شم
چان با دست به منو کوک اشاره کرد و گف
_شما دوتا باهمین
با حرفش از تعجب دهنم وا موند
هانا: چی میگی امکان نداره
چان: اخه همه جا باهمین حتی بدون اینکه به ما بگین رفتین برج مارس هم
کوک با همون لبخند زجر اورش نگام کرد و گف
_اوم بیب نظرت چیع دیگ مخفی نکنیم
پاشدم داد زدمو گفتم
_چی زر میزنی
جیمین: واقعا باهمینننن(ذوق)
هانا: داره زر میزنههه
یونجون: واییی باهمن میدونستم
هانا: هی بگو داری زر میزنی مردککک(داد)
کوک فقط لبخندی تحویلم داد تا خواستم اقدام به قاتل شدن بکنم گوشیم زنگ خورد
گوشیو از رو میز برداشتم و تماسو وصل کردم
_بله
؟:.....
_عاا اومدین بمونین دم در الان میام خودم
بعد قطع کردن گوشیم گفتم
_خبب شخصیتای اصلیم وارد بازی شدن
بعد اتمام حرفم بدون توجه به چهره های متعجب و سوالیه بقیه به طرف ایفون رفتم و درو بازکردم از خونه بیرون زدم جلوی در دوتا پسر قدبلند و جذاب درسته اینا همون رفیقای دیوونه و کصخلمن
هانا: اووو قدم رنجه فرمودین تشریف اووردین حرومزاده ها
هیون شیک: ممنون از استقبال گرمت رفیق(خنده)
بدو بدو رفتم سمتشون و جفتشونو باهم بغل کردم
اونوو: ناموصن بعد ماه ها داری میبینیمون بعد فحش کشمون کردی اول کاری
هانا: اگ دیدی زیادی بت ابراز علاقه میکنم بدون دراصل بدم میاد ازت و دارم تظاهر میکنم ولی وقتی فوش میدم بدون تا حدودی دوستون دارم
هیون شیک: پس باید ممنون و سپاسگزار باشیم که فوش میدی بمون
اونوو: بله بله همینی که هیون شیک گف
خنده ای بع دیوونگیه سه تامون کردم و گفتم
_بیاین بریم داخل سردمه
دستامو تو جیب هودیه مشکی رنگم فرو کردم و خودم زودتر ازون دوتا رفتم داخل خونه
۷.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲