و خلاصه تایچی التماس کنان که لیا اون حرکت رو یادش بده لیا
و خلاصه تایچی التماس کنان که لیا اون حرکت رو یادش بده لیاهم رد میکرد
تایچی: به معنای واقعی کلمه لجبازی
لیا: دست خودم نیس باید کرمم رو بریزم
تایچی: (زیر لب)یه کرمی نشونت بدم
لیا: کر نیستم هااااا
تایچی: ودف چطوری شنیدی
لیا: به تو چه
تایچی: تربچه
لیا: خونت کجاس تو باغچه
تایچی: این ۱۵۶ هکتار زبونو برا من داری
لیا: مگه کس دیگه ایم هست؟
تایچی: نع
لیا: خو پس ز.ر نزن
تایچی: به مولا میزنم شتکت میکنما مگه من از یتیم خونه فراریت ندادم
لیا: ۱. اونموقع کی میخواد حرکت رو یادت بده
.۲تشویقت کنم حالا؟
تایچی: لیا ساعت چنده
لیا: ۶ صبح
تایچی: از کجا میدونی
لیا: اسکل مگه مثه تو بی عقلم با خودم گوشی اوردم
وی برگانش ریخته است
لیا: الوووووو اینجایی
تایچی: آره
لیا زیرلب: خیلییییی سرده
تایچی: سردته؟
لیا:ازکجا شنیدی
تایچی: مگه تو به من گفتی؟
لیا: نگفتم و نخواهم گفت
و تایچی لیا رو از پشت بغل میکنه
(توجههههه لیا و تایچی دارن قدم میزنن تا به یه جهنمی برسن)
لیا در ذهن: حس کردم یه چیزی از پشت بغلم کرد نگا کردم دیدم تایچی عه خببببب نظری ندارم
تایچی: حالا گرمت شد
لیا:اوهوم
تایچی: باشه
۱۰ دیقه بعد
تایچی لیا رو ول میکنه
لیای بیچاره یه دیقه سرش میره تو گوشی بعد یکی میاد خفتش میکنه
تایچی هم متوجه نبودن لیا شد
هم اکنون لیا
این خواهرمون بیهوشه
هم اکنون تایچی
این داداشمونم از این کوچه به اون کوچه دنبال لیاست
تمامممممم حمایتا کم نشه تا پارت بعدی رو بزارم🌸😊 و دوستان گرامی توجه بفرمایید ساعت ۶ و نیم صب دارم با این دستای نحیف چیز میز مینویسم هرچند ریدم ولی خب....................... سایونارااااا
تایچی: به معنای واقعی کلمه لجبازی
لیا: دست خودم نیس باید کرمم رو بریزم
تایچی: (زیر لب)یه کرمی نشونت بدم
لیا: کر نیستم هااااا
تایچی: ودف چطوری شنیدی
لیا: به تو چه
تایچی: تربچه
لیا: خونت کجاس تو باغچه
تایچی: این ۱۵۶ هکتار زبونو برا من داری
لیا: مگه کس دیگه ایم هست؟
تایچی: نع
لیا: خو پس ز.ر نزن
تایچی: به مولا میزنم شتکت میکنما مگه من از یتیم خونه فراریت ندادم
لیا: ۱. اونموقع کی میخواد حرکت رو یادت بده
.۲تشویقت کنم حالا؟
تایچی: لیا ساعت چنده
لیا: ۶ صبح
تایچی: از کجا میدونی
لیا: اسکل مگه مثه تو بی عقلم با خودم گوشی اوردم
وی برگانش ریخته است
لیا: الوووووو اینجایی
تایچی: آره
لیا زیرلب: خیلییییی سرده
تایچی: سردته؟
لیا:ازکجا شنیدی
تایچی: مگه تو به من گفتی؟
لیا: نگفتم و نخواهم گفت
و تایچی لیا رو از پشت بغل میکنه
(توجههههه لیا و تایچی دارن قدم میزنن تا به یه جهنمی برسن)
لیا در ذهن: حس کردم یه چیزی از پشت بغلم کرد نگا کردم دیدم تایچی عه خببببب نظری ندارم
تایچی: حالا گرمت شد
لیا:اوهوم
تایچی: باشه
۱۰ دیقه بعد
تایچی لیا رو ول میکنه
لیای بیچاره یه دیقه سرش میره تو گوشی بعد یکی میاد خفتش میکنه
تایچی هم متوجه نبودن لیا شد
هم اکنون لیا
این خواهرمون بیهوشه
هم اکنون تایچی
این داداشمونم از این کوچه به اون کوچه دنبال لیاست
تمامممممم حمایتا کم نشه تا پارت بعدی رو بزارم🌸😊 و دوستان گرامی توجه بفرمایید ساعت ۶ و نیم صب دارم با این دستای نحیف چیز میز مینویسم هرچند ریدم ولی خب....................... سایونارااااا
۱.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.