رمان( ولی نشد..) پارت 1
صبح ازخواب پاشدم همه خواب بودن رفتم از پله ها پایین اومدم و رفتم سمت حال دیدم تلوزیون روشنِ
بابام ساعت 3 شب اومده بود شاید یادش رفته تلوزیونو خاموش کنه
صورتم را میشورم و میروم تا تلوزیون را خاموش کنم دیشب ساعت 6 عصر خوابم برد با خود فکر میکنم مامانم رفته ازمایش خون بده یانه؟
تلوزیون را خاموش میکنم و میرم طبقه ی بالا میبینم مادر و پدرم خواب هستند.
ساعت 11 صبح خیلی خوابیدم و پف کردم. میروم سمت گوشی 1 ساعت میرم دور گوشی و بعد مادرم از خواب میپرد میاد پیشم میگوید:« سلام»
«سلام مامان الان بیدار شدی»
«اره، دیشب خوابم نمیبرد»
چند دقیقه حرف میزنیم وبعد پدرم میاید پیش ما دوتا با حالتی وحشتناک....
کپی از عکس رمان = گذارش
نوشتن داستان رمان مثل من = اوکیه ولی متن من نه
اره دیگه پارت دو رو میخواین؟؟
بابام ساعت 3 شب اومده بود شاید یادش رفته تلوزیونو خاموش کنه
صورتم را میشورم و میروم تا تلوزیون را خاموش کنم دیشب ساعت 6 عصر خوابم برد با خود فکر میکنم مامانم رفته ازمایش خون بده یانه؟
تلوزیون را خاموش میکنم و میرم طبقه ی بالا میبینم مادر و پدرم خواب هستند.
ساعت 11 صبح خیلی خوابیدم و پف کردم. میروم سمت گوشی 1 ساعت میرم دور گوشی و بعد مادرم از خواب میپرد میاد پیشم میگوید:« سلام»
«سلام مامان الان بیدار شدی»
«اره، دیشب خوابم نمیبرد»
چند دقیقه حرف میزنیم وبعد پدرم میاید پیش ما دوتا با حالتی وحشتناک....
کپی از عکس رمان = گذارش
نوشتن داستان رمان مثل من = اوکیه ولی متن من نه
اره دیگه پارت دو رو میخواین؟؟
۳۸۷
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.