PΛЯƬ23
بهش گفتم:نزار زیباییت رو هه ببینن باعث میشه ضربه بخوری.
ا/ت گفت:واقعا ببخشید من باید حرفت رو گوش میکردم و تند رفتم
گفتم:اشکال نداره از این به بعد به حرفم گوش بده .بر لباسا ت رو عوض کن و بیا بخواب چون فردا کلی کار داریم
اشکاشو پاک کردم و بهش گفتم:دیگه نبینم اشک بریزی
سرشو تکون دادو رفت توی دستشویی ارایششو پاک کرد و لباسشم عوض کرد و اومد بیرون
(از دید ا/ت)
از کاری که کردم پشیمون شدم
و حس کردم که واقعا دوسش دارم
رفتم بیرون و دیدم که جیمین روی تخت دراز کشیده نگاهش کردم
که گفت:منتظر چی هستی ؟بیا بخواب دیگه (لبخند)
بدون هیچ حرفی رفتم اون طرف تخت و دراز کشیدم
نم نم بارون به شیشه پنجره میزد
هردومون پشتمون به هم بود و من به خواب رفتم .
(2 ساعت بعد)
یهو صدای رعد و برق زد که جیغ زدم و نشستم و به تاج تخت تکیه دادم و زانو هامو بغل گرفتم و با دستام جلوی گوشم رو گرفتم و چشمام رو بستم
احساس کردم یه کسی بغلم کرد
چشامو باز کردم دیدم که جیمینه
گفت:چیزی شده؟حالت خوبه؟
بغلش کردم و گفتم:جیمین من فوبیای رعد برق دارمم خیلی میترسم تروخدا کنارم باش
گفت:اروم باش من اینجام وایسا برم واست اب بیارم بهتر شی
گفتم:نهههه تروخدا نهههه پیشم بمونن
گفت:باشه باشه...اروم باش ..
موهامو نوازش کرد و دستمو گرفت و گفت:هیششش ....چیزی نیست
خودمو ول کردم تو بغلش
اروم باهم دراز کشیدیم و توی بغل هم خوابیدیم
(فردا)
صبح شد بود از خواب بلند شدم نگاهی به کنار تخت کردم دیدم جیمین نیست نگاهی به اطراف کردم دیدم جیمین با بالاتنه لخت وایساد بود
به اندازه چند ثانیه بهش خیر شد بودم که با صدای بم بهم
گفت :پاشو بریم صبحونه بخوریم
من که ازجاپریده بودم
گفتم :باش الان اماده میشم سریع بلند شدم کارامو کردم باهم دیگه رفتیم صبحانه
اون دوتا دختر هم بودن بدون هیچ توجه ای رفتم صبحانه خوردم
صبحانه که تموم شد رفتیم تو اتاقمون
جیمین گفت :اماده شو بریم ساحل
اولش ذوق زد شدم یاد اتفاقات دیشب اوفتادم
گفتم :من نمیام .بخاطر قضیه دیشب حالم بده
جیمین گفت :من تورو تنها نمیذارم سریع اماده شو منتظرم
گفتم:جیمین لطفا دوست ندارم بیام از ساحل خوشم نمیاد
گفت:اون مرد امریکاییی که دیشب دیدی رو یادته؟
گفتم:اره خب؟
کفت:اون هممون رو دعوت کرده واگه نریم زشته
گفتم:پوففف باشه..الان من لباس بیکینی بپوشم؟
گفت:نه نه .... مایو بپوش
گفتم:باشه
رفتم و یک مایو پوشیدم (اسلاید 2)
و اومدم بیرون
(از دید جیمین)
ا/ت از دستشویی اومد بیرون
نگام به سمت گوشیم بود
تا اومد بیرون دیدمش
چند لحظه همینجوری بهش خیره شده بودم
عجب هیکلی داشت اوففف
تا لحظه ای داشت یه لباس روی مایوش میپوشید نگاش کردم
گفت:بریم
به خودم اومدم و بلند شدم
رفتیم دم در اتاق دخترا و در زدم
هیون اوک اومد دم در اتاق و با عشوه گفت:اوه سلام جیمین جون
ا/ت که عصبانی شده بود گفت:هوششش...جیمین جون چیه اینقدر زود پسر خاله میشی گمشو برو لباس بپوش ماشین پایین منتظره
و دستمو گرفت و با خوش برد تو اسانسور
داخل اسانسور دست به سینه وایساده بود و پاشو به زمین میزد
گفتم:باشه ا/ت اروم باش
گفت:چی چیرو اروم باشم دختره هرزه جلوی زنت داره هرزگی میکنه اونوقت اروم باشم؟(با صدایی نسبتا بلند
گفتم:ا/ت یه چیزیو من نمیفهمم
گفت:ها چی بگو
گفتم:من اگه با دختره حرف بزنم یا گرم بگیرم شربندی رو میبازم و تو برنده میشی پس چرا کاری نمیکنی که من ببازم ؟ها؟
(از دید ا/ت)
با حرفی که زد خودمم شوکه شدم دستامو باز کردم و با صورتی تعجب اور نگاش کردم
خواستم چیزی بگم که در اسانسور باز شد و چند نفر وارد شدن
و ماهم مجبور شدیم که خارج شیم
رفتیم داخل ماشین نشستیم که...
ا/ت گفت:واقعا ببخشید من باید حرفت رو گوش میکردم و تند رفتم
گفتم:اشکال نداره از این به بعد به حرفم گوش بده .بر لباسا ت رو عوض کن و بیا بخواب چون فردا کلی کار داریم
اشکاشو پاک کردم و بهش گفتم:دیگه نبینم اشک بریزی
سرشو تکون دادو رفت توی دستشویی ارایششو پاک کرد و لباسشم عوض کرد و اومد بیرون
(از دید ا/ت)
از کاری که کردم پشیمون شدم
و حس کردم که واقعا دوسش دارم
رفتم بیرون و دیدم که جیمین روی تخت دراز کشیده نگاهش کردم
که گفت:منتظر چی هستی ؟بیا بخواب دیگه (لبخند)
بدون هیچ حرفی رفتم اون طرف تخت و دراز کشیدم
نم نم بارون به شیشه پنجره میزد
هردومون پشتمون به هم بود و من به خواب رفتم .
(2 ساعت بعد)
یهو صدای رعد و برق زد که جیغ زدم و نشستم و به تاج تخت تکیه دادم و زانو هامو بغل گرفتم و با دستام جلوی گوشم رو گرفتم و چشمام رو بستم
احساس کردم یه کسی بغلم کرد
چشامو باز کردم دیدم که جیمینه
گفت:چیزی شده؟حالت خوبه؟
بغلش کردم و گفتم:جیمین من فوبیای رعد برق دارمم خیلی میترسم تروخدا کنارم باش
گفت:اروم باش من اینجام وایسا برم واست اب بیارم بهتر شی
گفتم:نهههه تروخدا نهههه پیشم بمونن
گفت:باشه باشه...اروم باش ..
موهامو نوازش کرد و دستمو گرفت و گفت:هیششش ....چیزی نیست
خودمو ول کردم تو بغلش
اروم باهم دراز کشیدیم و توی بغل هم خوابیدیم
(فردا)
صبح شد بود از خواب بلند شدم نگاهی به کنار تخت کردم دیدم جیمین نیست نگاهی به اطراف کردم دیدم جیمین با بالاتنه لخت وایساد بود
به اندازه چند ثانیه بهش خیر شد بودم که با صدای بم بهم
گفت :پاشو بریم صبحونه بخوریم
من که ازجاپریده بودم
گفتم :باش الان اماده میشم سریع بلند شدم کارامو کردم باهم دیگه رفتیم صبحانه
اون دوتا دختر هم بودن بدون هیچ توجه ای رفتم صبحانه خوردم
صبحانه که تموم شد رفتیم تو اتاقمون
جیمین گفت :اماده شو بریم ساحل
اولش ذوق زد شدم یاد اتفاقات دیشب اوفتادم
گفتم :من نمیام .بخاطر قضیه دیشب حالم بده
جیمین گفت :من تورو تنها نمیذارم سریع اماده شو منتظرم
گفتم:جیمین لطفا دوست ندارم بیام از ساحل خوشم نمیاد
گفت:اون مرد امریکاییی که دیشب دیدی رو یادته؟
گفتم:اره خب؟
کفت:اون هممون رو دعوت کرده واگه نریم زشته
گفتم:پوففف باشه..الان من لباس بیکینی بپوشم؟
گفت:نه نه .... مایو بپوش
گفتم:باشه
رفتم و یک مایو پوشیدم (اسلاید 2)
و اومدم بیرون
(از دید جیمین)
ا/ت از دستشویی اومد بیرون
نگام به سمت گوشیم بود
تا اومد بیرون دیدمش
چند لحظه همینجوری بهش خیره شده بودم
عجب هیکلی داشت اوففف
تا لحظه ای داشت یه لباس روی مایوش میپوشید نگاش کردم
گفت:بریم
به خودم اومدم و بلند شدم
رفتیم دم در اتاق دخترا و در زدم
هیون اوک اومد دم در اتاق و با عشوه گفت:اوه سلام جیمین جون
ا/ت که عصبانی شده بود گفت:هوششش...جیمین جون چیه اینقدر زود پسر خاله میشی گمشو برو لباس بپوش ماشین پایین منتظره
و دستمو گرفت و با خوش برد تو اسانسور
داخل اسانسور دست به سینه وایساده بود و پاشو به زمین میزد
گفتم:باشه ا/ت اروم باش
گفت:چی چیرو اروم باشم دختره هرزه جلوی زنت داره هرزگی میکنه اونوقت اروم باشم؟(با صدایی نسبتا بلند
گفتم:ا/ت یه چیزیو من نمیفهمم
گفت:ها چی بگو
گفتم:من اگه با دختره حرف بزنم یا گرم بگیرم شربندی رو میبازم و تو برنده میشی پس چرا کاری نمیکنی که من ببازم ؟ها؟
(از دید ا/ت)
با حرفی که زد خودمم شوکه شدم دستامو باز کردم و با صورتی تعجب اور نگاش کردم
خواستم چیزی بگم که در اسانسور باز شد و چند نفر وارد شدن
و ماهم مجبور شدیم که خارج شیم
رفتیم داخل ماشین نشستیم که...
۴.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.