خیانت (پارت ۱۰)
#خیانت
پارت 10
تهیونگ
بند مافیا?جئون جونگکوک?همون پسری که وانمود میکنه عاشق منه سردسته باند خلافکار هاس?واییی خدایا خیلی میترسم از ترس دستام میلرزید رفتم توی اتاق نشستم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن
آخه چرا چرا من انقدر بدبختم چرا منو دزدیده از من چی می خواد ?
همینطور بلند بلند داشتم گریه میکردم صدام توی کل عمارت می پیچید
جونگکوک
رسیدم عمارت رفتم داخل که دیدم صدای بلند گریه های تهیونگ میاد عصبی شدم
یهو عربده کشیدم و گفتم چیشده کی ناراحتش کرده هاااااا
همه رو به من تعظیم کردن و آجوما اومد جلو
و بهم گفت :آقای جئون داشتن اخبار میدیدن بعد ناراحت شدن رفتن توی اتاق لطفا آروم باشید .
جونگکوک
تا این رو گفت فهمیدم که همه چیز رو راجبم فهمیده و الان خیلی ناراحته و می ترسه
رفتم داخل اتاقش
تهیونگ
داشتم گریه میکردم که صدای عربده های کوک رو شنیدم بعد از چند مین یکی وارد اتاق شد می دونستم که خودشه
ترس همه وجودم رو گرفته بود اومد بغل تخت نشست و داشت بهم نگه میکرد منم گریه میکردم،بعد منم بهش نگاه کردم دیدم دارع گریه میکنه چشماش قرمز شده بود
وقتی دیدم دارع گریه میکنه نمی دونم چرا یک حسي بهم گفت برم پیشش ،رفتم روی پاهاش نشستم دستم رو گذاشتم روی صورتش و اشک هاش رو پاک کردم
اونم دست هاش رو گذاشت روی کمرم لب"ش
رو بو"سیدم و گفتم
تهیونگ:گریه نکن جئون
جونگکوک:باشه کیم
جونگکوک :تهیونگ،(بابغض)
تهیونگ:جونم(با لحن خیلی مهربون)
جونگکوک:تهیونگ من میشی?من خیلی دوست دارم
تهیونگ:ارع منم خیلی دوست دارم
بعد روی گردنم رو محکم بوس کرد و گفت
جونگکوک:لطفا هیچ وقت ترکم نکن (با بغض
تهیونگ :باشه لطفا اینطوری بغض نکن
جونگکوک:باشه
ادامه دارد...
امید وارم تا اینجا خوشتون اومده باشه🧡
پارت 10
تهیونگ
بند مافیا?جئون جونگکوک?همون پسری که وانمود میکنه عاشق منه سردسته باند خلافکار هاس?واییی خدایا خیلی میترسم از ترس دستام میلرزید رفتم توی اتاق نشستم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن
آخه چرا چرا من انقدر بدبختم چرا منو دزدیده از من چی می خواد ?
همینطور بلند بلند داشتم گریه میکردم صدام توی کل عمارت می پیچید
جونگکوک
رسیدم عمارت رفتم داخل که دیدم صدای بلند گریه های تهیونگ میاد عصبی شدم
یهو عربده کشیدم و گفتم چیشده کی ناراحتش کرده هاااااا
همه رو به من تعظیم کردن و آجوما اومد جلو
و بهم گفت :آقای جئون داشتن اخبار میدیدن بعد ناراحت شدن رفتن توی اتاق لطفا آروم باشید .
جونگکوک
تا این رو گفت فهمیدم که همه چیز رو راجبم فهمیده و الان خیلی ناراحته و می ترسه
رفتم داخل اتاقش
تهیونگ
داشتم گریه میکردم که صدای عربده های کوک رو شنیدم بعد از چند مین یکی وارد اتاق شد می دونستم که خودشه
ترس همه وجودم رو گرفته بود اومد بغل تخت نشست و داشت بهم نگه میکرد منم گریه میکردم،بعد منم بهش نگاه کردم دیدم دارع گریه میکنه چشماش قرمز شده بود
وقتی دیدم دارع گریه میکنه نمی دونم چرا یک حسي بهم گفت برم پیشش ،رفتم روی پاهاش نشستم دستم رو گذاشتم روی صورتش و اشک هاش رو پاک کردم
اونم دست هاش رو گذاشت روی کمرم لب"ش
رو بو"سیدم و گفتم
تهیونگ:گریه نکن جئون
جونگکوک:باشه کیم
جونگکوک :تهیونگ،(بابغض)
تهیونگ:جونم(با لحن خیلی مهربون)
جونگکوک:تهیونگ من میشی?من خیلی دوست دارم
تهیونگ:ارع منم خیلی دوست دارم
بعد روی گردنم رو محکم بوس کرد و گفت
جونگکوک:لطفا هیچ وقت ترکم نکن (با بغض
تهیونگ :باشه لطفا اینطوری بغض نکن
جونگکوک:باشه
ادامه دارد...
امید وارم تا اینجا خوشتون اومده باشه🧡
۶.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.