پارت ۴۴
تو راه همون اکیپ رو از انتهای راهرو دیدن که ایان گفت: اونا کین؟ خیلی دلم میخواد بدونم اسم اون موجودات منقرض شده چیه!
جیمی به دختر وسط دو پسر اشاره کرد و گفت: اون کلعو واتسونه خودپسند ترین دختر مدرسه.
و بعد به پسر بغلش اشاره کرد: اونم نیکلاس هیپه سردسته همه سایرن های اراذل ماهم برای اینکه حرصشو دراریم بهش میگیم نیک کوچولو.
و بعد به پسری که گربه دستش بود گفت: اون چندش هم جان کاردوسع...پسره ی گربه باز!.
ایان خندید و گفت: چندش؟...هاه...ببینم گفتی کاکتوس؟
-نه کاردوس! حالا هرچی... کاکتوسم بهش میاد...اصلا همین خوبه!
ایان با پوزخند شونه ای بالا انداخت و به سمت سالن ناهار خوری حرکت کردن.
ناهارشونو خوردن؛ حین وقتی که اونجا میگذروندن نوا رو ندیدن چون طبق معمول تو حیاط مشغول اکتشافات جدید بود.
ایان یه پسی به شونه ی جیمی زد و گفت: جنی کجاست؟
جیمی که آخرین رون مرغ رو تو دهنش جا داد گفت: من از کجا بدونم...میخوای برو ببین کجاست...ای بابا دوباره رونشو خوب نپختن!
ایان دیگه خوب جیمی رو شناخته بود و اینطور حرف زدنش رو جدی نمیگرفت؛ جیمی موقعی که کیک هم میخورد از نپختنش هی ایراد میگرفت.
شونه بالا انداخت و گفت: من میرم دنبال جنی.
-باشه رفیق!...منم بعد از خوردن ناهار میرم تکالیفمو انجام بدم...نمیخوام فنگ سرم غر بزنه.
ایان که انگار تکالیف رو فراموش کرده بود دستی به پیشونیش کوبید ولی بی اهمیت به سمت راهروی بالا حرکت کرد...
دوستان نظری انتقادی ؟
کامنت...
جیمی به دختر وسط دو پسر اشاره کرد و گفت: اون کلعو واتسونه خودپسند ترین دختر مدرسه.
و بعد به پسر بغلش اشاره کرد: اونم نیکلاس هیپه سردسته همه سایرن های اراذل ماهم برای اینکه حرصشو دراریم بهش میگیم نیک کوچولو.
و بعد به پسری که گربه دستش بود گفت: اون چندش هم جان کاردوسع...پسره ی گربه باز!.
ایان خندید و گفت: چندش؟...هاه...ببینم گفتی کاکتوس؟
-نه کاردوس! حالا هرچی... کاکتوسم بهش میاد...اصلا همین خوبه!
ایان با پوزخند شونه ای بالا انداخت و به سمت سالن ناهار خوری حرکت کردن.
ناهارشونو خوردن؛ حین وقتی که اونجا میگذروندن نوا رو ندیدن چون طبق معمول تو حیاط مشغول اکتشافات جدید بود.
ایان یه پسی به شونه ی جیمی زد و گفت: جنی کجاست؟
جیمی که آخرین رون مرغ رو تو دهنش جا داد گفت: من از کجا بدونم...میخوای برو ببین کجاست...ای بابا دوباره رونشو خوب نپختن!
ایان دیگه خوب جیمی رو شناخته بود و اینطور حرف زدنش رو جدی نمیگرفت؛ جیمی موقعی که کیک هم میخورد از نپختنش هی ایراد میگرفت.
شونه بالا انداخت و گفت: من میرم دنبال جنی.
-باشه رفیق!...منم بعد از خوردن ناهار میرم تکالیفمو انجام بدم...نمیخوام فنگ سرم غر بزنه.
ایان که انگار تکالیف رو فراموش کرده بود دستی به پیشونیش کوبید ولی بی اهمیت به سمت راهروی بالا حرکت کرد...
دوستان نظری انتقادی ؟
کامنت...
۶.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.