پارت 18
پارت 18
رمان از زبان فرشته@#$^&&
چند روز که رویا ناپدید شده و رایانم مثل همیشه دیگه نیست اخلاقش همه چی تغییر کرده
نشسته بودم قهوه می خوردم فیلم می دیدم که رایان اومد
من: سلام خسته نباشید
رایان:ممنون
من: خوبی
رایان: من بالا کار دارم
رفت چشه این
گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود خواستم جواب ندم اما شاید رویا باشه جواب دادم
من: بله
ناشناس: منم رویا فرشته فرار کن سریع جانان سامیار همه می دونن که تو با رایان هستی رایان بانقشه اومده جلو تمام کاراش دروغ
من: چی میگی اروم باش
رویا: خود رایان بهشون گفته تو تو خونه زندانی کرده تازه جانان داره تمام برنامه های که ریخته بودی بهم میزنه برات پرونده سازی می کنه
من: نه رایان
رویا: دوباره خرت کرده خر بفهم ببین من شک دارم اما سریع بیا به این محله که بهت می گم باید تحقیق کنیم فرشته فقدر بیا باشه
من: باشه
قطع کردم رفتم تو اتاق نه باید با رایان صحبت کنم
رفتم دم در اتاق که در بزنم صداش اومد با یکی صحبت می کرد
رایان: نه بابا از اون خر تر با یه شب باهم بودن تونستم راضیش کنم نترس اون چیکار می خواهد بکنه مثلا نه بابا از اون ریزه تر فکر می کنی نه بابا
رفتم تو اتاق خودم لباسا ولش یه هودی مشکی پوشیدم با شروار بگ مشکی کلاه لبه دارم گذاشتم کوله پشتی که توش وسایل مهم بود برداشتم بعد برداشتن وسایل اسلحه واقعی کلت گذاشتم دم دستم رفتم پایین که رایان رو مبل دراز کشیده بود
رایان: این چیه که پوشیدی
من: به تو چه
رایان: تو باز چته
من: برو کنار
جلو راهم بود
رایان: اوه چه جدی نرم چی میشه
اسلحه نشونه گرفتم
رایان: چه خشن اسباب بازی بزار کنار
با پام محکم زدم تو صورتش افتاد پایین با اسلحه یه تیر به بازوش زدم قشنگ ترسیده بود
من: اقا رایان بهت دوباره اعتماد کردم باز بهم رغب زدی از الان به بعد مثل یه روح پشت سرتم
رایان: دیونه شدی تو
من: الان منو تو زندانی کردی برام پرونده می سازی
رایان: تو از کجا فهمیدی تو شرکت من ادم داری
من: خیلی لشی
رفتم طرف در
رایان: فکر کردی می تونی با من در بیوفتی
من: من نیومدم برنده بشم اومدم شما به خاک بزنم رایان بد کردی دوباره شکوندیش
رایان: تو زود دل می بندی به من چه
اسلحه نشونه گرفتم رو مغزش اره الان میزنمت تمام می شه دلم خنک میشه عوضی پست
قشنگ ترس تو چشماش دیدم
رایان: فرشته دیونه شدی نکن نکن
بمب
زدم به گلدون کناریش
من: بگرد تا بگردیم
از خونه زدم بیرون رفتم طرف خونه جانان از ترس کل خونه دربین گذاشته بود کار سختی برای من نبود حک کردنش فقدر یه نیم ساعت طول می کشید
شروع کردم کمتر از نیم ساعت طول کشید از دیوار بالا رفتم
رفتم تو جانان داشت مشروب می خورد
من: به به رفیق گلم چطوری
جانان: فرشته تو چطوری مگه رایان زندانیت نکرده بود
من: شنیدم داری برام
رمان از زبان فرشته@#$^&&
چند روز که رویا ناپدید شده و رایانم مثل همیشه دیگه نیست اخلاقش همه چی تغییر کرده
نشسته بودم قهوه می خوردم فیلم می دیدم که رایان اومد
من: سلام خسته نباشید
رایان:ممنون
من: خوبی
رایان: من بالا کار دارم
رفت چشه این
گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود خواستم جواب ندم اما شاید رویا باشه جواب دادم
من: بله
ناشناس: منم رویا فرشته فرار کن سریع جانان سامیار همه می دونن که تو با رایان هستی رایان بانقشه اومده جلو تمام کاراش دروغ
من: چی میگی اروم باش
رویا: خود رایان بهشون گفته تو تو خونه زندانی کرده تازه جانان داره تمام برنامه های که ریخته بودی بهم میزنه برات پرونده سازی می کنه
من: نه رایان
رویا: دوباره خرت کرده خر بفهم ببین من شک دارم اما سریع بیا به این محله که بهت می گم باید تحقیق کنیم فرشته فقدر بیا باشه
من: باشه
قطع کردم رفتم تو اتاق نه باید با رایان صحبت کنم
رفتم دم در اتاق که در بزنم صداش اومد با یکی صحبت می کرد
رایان: نه بابا از اون خر تر با یه شب باهم بودن تونستم راضیش کنم نترس اون چیکار می خواهد بکنه مثلا نه بابا از اون ریزه تر فکر می کنی نه بابا
رفتم تو اتاق خودم لباسا ولش یه هودی مشکی پوشیدم با شروار بگ مشکی کلاه لبه دارم گذاشتم کوله پشتی که توش وسایل مهم بود برداشتم بعد برداشتن وسایل اسلحه واقعی کلت گذاشتم دم دستم رفتم پایین که رایان رو مبل دراز کشیده بود
رایان: این چیه که پوشیدی
من: به تو چه
رایان: تو باز چته
من: برو کنار
جلو راهم بود
رایان: اوه چه جدی نرم چی میشه
اسلحه نشونه گرفتم
رایان: چه خشن اسباب بازی بزار کنار
با پام محکم زدم تو صورتش افتاد پایین با اسلحه یه تیر به بازوش زدم قشنگ ترسیده بود
من: اقا رایان بهت دوباره اعتماد کردم باز بهم رغب زدی از الان به بعد مثل یه روح پشت سرتم
رایان: دیونه شدی تو
من: الان منو تو زندانی کردی برام پرونده می سازی
رایان: تو از کجا فهمیدی تو شرکت من ادم داری
من: خیلی لشی
رفتم طرف در
رایان: فکر کردی می تونی با من در بیوفتی
من: من نیومدم برنده بشم اومدم شما به خاک بزنم رایان بد کردی دوباره شکوندیش
رایان: تو زود دل می بندی به من چه
اسلحه نشونه گرفتم رو مغزش اره الان میزنمت تمام می شه دلم خنک میشه عوضی پست
قشنگ ترس تو چشماش دیدم
رایان: فرشته دیونه شدی نکن نکن
بمب
زدم به گلدون کناریش
من: بگرد تا بگردیم
از خونه زدم بیرون رفتم طرف خونه جانان از ترس کل خونه دربین گذاشته بود کار سختی برای من نبود حک کردنش فقدر یه نیم ساعت طول می کشید
شروع کردم کمتر از نیم ساعت طول کشید از دیوار بالا رفتم
رفتم تو جانان داشت مشروب می خورد
من: به به رفیق گلم چطوری
جانان: فرشته تو چطوری مگه رایان زندانیت نکرده بود
من: شنیدم داری برام
۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.