𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐚𝐭𝐞
𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐚𝐭𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭1
من بیست و دو سالمه اسمم میونگ هست به زور بابام با یه مرد بیست و هشت ساله که دوستش ندارم ازدواج میکنم اما اون دوستم داره یا هرچی اذیتم میکنه(از مغز منحرفتون کار نکشین)
یه روز بابا صدام کرد و گفت بیا اینجا کارت دارم
میونگ:بله بابا
بابا:امروز یه نفر میاد خاستگاری و تو باید باهاش ازدواج کنی چون اون به برادر کوچیک ترت که پول تحصیل نداره هم کمک میکنه و ما میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم
میونگ:اما خب بابا من..
بابا: متاسفم اما و اینا نداریم
میونگ:.....
رفتم تو اتاقم داشتم گریه میکردم و لباس میپوشیدم که زنگ رو زدن یه آرایش پنج دقیقه ای کردم و رفتم پایین به زور جلو خودمو گرفتم که گریه نکنم اون مرد جذاب بود اما ازش خوشم نیومد نگاهی بهم کرد و لبخند زد
بزور یه لبخند زدم...
گفتن برین تو اتاق حرف هاتون رو بزنید
رفتیم
یونگ:من یونگ هستم و بیست و هشت سالمه
میونگ:میونگ هستم بیست و دوسالمه خوشبختم
دست دادیم و نشستیم حرفی نداشتیم پس چند دقیقه صبر کردیم و رفتیم بیرون تا اونجایی که میدونستم نه سیگار میکشید نه مشروب میخورد اما مشکل اینجا بود که من همه این کارارو میکردم سیگار میکشیدم و مشروب میخوردم اما بابام گفت اینو بهش نگم منم بهش نگفتم و ازدواج کردیم
زمان حال.
دوباره داشت اذیتم میکرد🗿 میکرد که یهو تلفنش زنگ خورد خیالم راحت شد و خوشحال شدم اما یهو داد زد چی؟
و از خونه زد بیرون
از پنجره نگاه کردم پایینو که دیدم....
اسلاید دوم لباس میونگ واسه خواستگاری
اسلاید سوم لباس یونگ واسه خواستگاری
اسلاید چهارم ارایش میونگ
𝐏𝐚𝐫𝐭1
من بیست و دو سالمه اسمم میونگ هست به زور بابام با یه مرد بیست و هشت ساله که دوستش ندارم ازدواج میکنم اما اون دوستم داره یا هرچی اذیتم میکنه(از مغز منحرفتون کار نکشین)
یه روز بابا صدام کرد و گفت بیا اینجا کارت دارم
میونگ:بله بابا
بابا:امروز یه نفر میاد خاستگاری و تو باید باهاش ازدواج کنی چون اون به برادر کوچیک ترت که پول تحصیل نداره هم کمک میکنه و ما میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم
میونگ:اما خب بابا من..
بابا: متاسفم اما و اینا نداریم
میونگ:.....
رفتم تو اتاقم داشتم گریه میکردم و لباس میپوشیدم که زنگ رو زدن یه آرایش پنج دقیقه ای کردم و رفتم پایین به زور جلو خودمو گرفتم که گریه نکنم اون مرد جذاب بود اما ازش خوشم نیومد نگاهی بهم کرد و لبخند زد
بزور یه لبخند زدم...
گفتن برین تو اتاق حرف هاتون رو بزنید
رفتیم
یونگ:من یونگ هستم و بیست و هشت سالمه
میونگ:میونگ هستم بیست و دوسالمه خوشبختم
دست دادیم و نشستیم حرفی نداشتیم پس چند دقیقه صبر کردیم و رفتیم بیرون تا اونجایی که میدونستم نه سیگار میکشید نه مشروب میخورد اما مشکل اینجا بود که من همه این کارارو میکردم سیگار میکشیدم و مشروب میخوردم اما بابام گفت اینو بهش نگم منم بهش نگفتم و ازدواج کردیم
زمان حال.
دوباره داشت اذیتم میکرد🗿 میکرد که یهو تلفنش زنگ خورد خیالم راحت شد و خوشحال شدم اما یهو داد زد چی؟
و از خونه زد بیرون
از پنجره نگاه کردم پایینو که دیدم....
اسلاید دوم لباس میونگ واسه خواستگاری
اسلاید سوم لباس یونگ واسه خواستگاری
اسلاید چهارم ارایش میونگ
۳.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.