پارت ۱۰
ویولیا
که یهو دو تا پسر اومدن پیشمون
جونگ:سلام من جونگ هستم دوست جیهوپ
جک:منم جک هستم دوست جیهوپ
+اسم منم لیاست خوش اومدید
میخواستم از پ.ا.ه.ا.ی هوسوک بلند شم که منو از کمرم گرفت و بیشتر به خودش نزدیک کرد
_کجا
+جلوی دوستات زشته ولم کن
جونگ: من و جک باید بریم پیش دوست دخترامون به شما خوش بگذره
و از پیشمون رفتن بعد از چند دقیقه هوسوک گفت
_من میرم به چند تا از دوستام سلام کنم همین جا بمون
وقتی رفت همین جوری نشسته بودم که همون دشمن هوسوک اومد
جیهو:میتونم با همچین خانم زیبای برقصم
چون هوسوک نبود و حوصلم سر رفته بود قبول کردم داشتم میرقصیدیم که گفت
جیهو:با جیهوپ کجا اشنا شدی
+توی..... کتابخونه
جیهو:پس کتاب دوست داری
+اره عاشق کتابم
جیهو:کتاب جهنم در بهشت و خوندی (از خودم در اوردم اسم کتابه رو)
+اره کتاب قشنگلی بود
جیهو:میگم واقعا جیهوپ و دوست داری
نمیدونم چرا ولی ناخداگاه گفتم
+اره خیلی دوسش دارم
جیهو:میدونی با اینکه دشمن منه ولی اون خیلی تو رو دوست داره پس تنهاش نزار
+من هیچ وقت تنهاش نمیزارم
جیهو:خوبه که تنهاش نمیزاری ولی فکر کنم باید بری
+چرا
جیهو:چون الان جیهوپ داره به ما نگاه میکنه پس اگه جون منو دوست داری بزار برم تا منو نکشته
بعد از حرفش سریع به پشت سرم نگاه کردم که دیدم هوسوک داره با چشمای ترسناک ما رو نگاه میگنه
+فکر کنم باید برم
جیهو:خدا بهت رحم کنه
+چرا
جیهو:خودت یکم دیگه میفهمی
به سمت هوسوک رفتم تا منو دید دستم و گرفت و دنبال خودش میکشوند خیلی دستم و محکم گرفته بود جوری که دستم داشت از جاش در میومد سمت ماشین رفت منو داخل ماشین انداخت فکر کنم خیلی عصبانی شده سوار ماشین شد و خیلی تند حرکت میکرد
+ار..وم..تر(گریه)
_خفه شو بهت گفتم عاشقتم اون وقت میری با دشمن من میرقصی چرا این کار و میکنی هااا چرا من دوست دارم ولی انگار تو نمیفهمی پس خودم بهت میفهمونم (داد)
+ما..فق.ط..دا.ش.ت.یم.حر..ف..می..زد..یم..
_پس نباید باهاش حرف میزدی فهمیدی
به خونه رسیدیم دستم و گرفت و میکشید تا اینکه به اتاق رسیدیم در اتاق و با لگد باز کرد و منو انداخت داخل اتاق و خودشم اومد داخل بعدشم در و قفل کرد و به سمتم اومد
_خودت خواستی یا میگی درباره ی چی حرف میزدین یا تنبیه میشی
+.......
_پس نمیگی باشه
دستمو گرفت و انداختم روی تخت بعدشم خودش اومد روم و دوباره گفت
_درباره ی چی داشتین حرف میزدین
+در..با..ره..ی..ت..و.
_منظورت چیه داشتین درباره ی من حرف میزدین
از روم بلند شد و روی تخت نشست منم روی تخت نشستم که گفت
_چرا درباره ی من حرف میزدین
+چون بهم گفت که دوست دارم یا نه منم گفتم ...
_چی گفتی بگو دیگه
+گفتم که ............
ادامه دارد
که یهو دو تا پسر اومدن پیشمون
جونگ:سلام من جونگ هستم دوست جیهوپ
جک:منم جک هستم دوست جیهوپ
+اسم منم لیاست خوش اومدید
میخواستم از پ.ا.ه.ا.ی هوسوک بلند شم که منو از کمرم گرفت و بیشتر به خودش نزدیک کرد
_کجا
+جلوی دوستات زشته ولم کن
جونگ: من و جک باید بریم پیش دوست دخترامون به شما خوش بگذره
و از پیشمون رفتن بعد از چند دقیقه هوسوک گفت
_من میرم به چند تا از دوستام سلام کنم همین جا بمون
وقتی رفت همین جوری نشسته بودم که همون دشمن هوسوک اومد
جیهو:میتونم با همچین خانم زیبای برقصم
چون هوسوک نبود و حوصلم سر رفته بود قبول کردم داشتم میرقصیدیم که گفت
جیهو:با جیهوپ کجا اشنا شدی
+توی..... کتابخونه
جیهو:پس کتاب دوست داری
+اره عاشق کتابم
جیهو:کتاب جهنم در بهشت و خوندی (از خودم در اوردم اسم کتابه رو)
+اره کتاب قشنگلی بود
جیهو:میگم واقعا جیهوپ و دوست داری
نمیدونم چرا ولی ناخداگاه گفتم
+اره خیلی دوسش دارم
جیهو:میدونی با اینکه دشمن منه ولی اون خیلی تو رو دوست داره پس تنهاش نزار
+من هیچ وقت تنهاش نمیزارم
جیهو:خوبه که تنهاش نمیزاری ولی فکر کنم باید بری
+چرا
جیهو:چون الان جیهوپ داره به ما نگاه میکنه پس اگه جون منو دوست داری بزار برم تا منو نکشته
بعد از حرفش سریع به پشت سرم نگاه کردم که دیدم هوسوک داره با چشمای ترسناک ما رو نگاه میگنه
+فکر کنم باید برم
جیهو:خدا بهت رحم کنه
+چرا
جیهو:خودت یکم دیگه میفهمی
به سمت هوسوک رفتم تا منو دید دستم و گرفت و دنبال خودش میکشوند خیلی دستم و محکم گرفته بود جوری که دستم داشت از جاش در میومد سمت ماشین رفت منو داخل ماشین انداخت فکر کنم خیلی عصبانی شده سوار ماشین شد و خیلی تند حرکت میکرد
+ار..وم..تر(گریه)
_خفه شو بهت گفتم عاشقتم اون وقت میری با دشمن من میرقصی چرا این کار و میکنی هااا چرا من دوست دارم ولی انگار تو نمیفهمی پس خودم بهت میفهمونم (داد)
+ما..فق.ط..دا.ش.ت.یم.حر..ف..می..زد..یم..
_پس نباید باهاش حرف میزدی فهمیدی
به خونه رسیدیم دستم و گرفت و میکشید تا اینکه به اتاق رسیدیم در اتاق و با لگد باز کرد و منو انداخت داخل اتاق و خودشم اومد داخل بعدشم در و قفل کرد و به سمتم اومد
_خودت خواستی یا میگی درباره ی چی حرف میزدین یا تنبیه میشی
+.......
_پس نمیگی باشه
دستمو گرفت و انداختم روی تخت بعدشم خودش اومد روم و دوباره گفت
_درباره ی چی داشتین حرف میزدین
+در..با..ره..ی..ت..و.
_منظورت چیه داشتین درباره ی من حرف میزدین
از روم بلند شد و روی تخت نشست منم روی تخت نشستم که گفت
_چرا درباره ی من حرف میزدین
+چون بهم گفت که دوست دارم یا نه منم گفتم ...
_چی گفتی بگو دیگه
+گفتم که ............
ادامه دارد
۱.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.