سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۲۱
کاترینا به سمته اش آمد و با عصبانیت بهش گفت
کاترینا : دختره ج • نده تو اتاق شاهزاده چیکار میکنی
آنائل : به تو هیچ ربطی نداره
کاترینا : واسه من بلبل زبانی میکنی
آنائل : آره میکنم مگه تو باز کی هستی که نکنم
کاترینا آمد جلو و دست اش را برد بالا خواست سیلی به آنائل بزنه اما آنائل دست اش را گرفت
آنائل : نمیتوانی همچین کاری بکنی
فلاویا از دور به آن دوتا نگاه میکرد آمد پیش آن دونفر
فلاویا : بح بح ببیند این آشغال جرعت پیدا کرده
آنائل : اشغال خودتی بی ریخت
فلاویا خنده بلندی کرد و خدمه ها را صدا زد
خدمه ها سریع آمدن و تعظیم کردن
فلاویا : این را از اینجا ببرید
خدمه : چشم
خدمه ها از بازوی آنائل گرفتن
آنائل : ولم کنید
فلاویا : ببریدش به طویله اسپ ها شاید آنجا کمی خودش آمد و حد خودش را دانست
آنائل : تقاص این کارت را پس میدهی
فلاویا : ببریدش از جلوی چشم هایم
خدمه ها آنائل را از قصر بیرون بردن دانیلا که پشته ستون قائم شده بود و تماشاگر آن صحنه بود بعد از بردن آنائل از آنجا سریع دانیلا هم از آنجا رفت به اتاق اش وارده طویله اسپ ها شدن آنائل را هول دادن و خدمه ها از طویله رفتن بیرون در را قفل کردن
آنائل سریع بلند شد و رفت سمته در و خیلی محکم میزدش با صدای بلند میگفت
آنائل : این در را باز کنید مگرنه بد می بینید گفتن این در را باز کنید
خدمه ها از پشته در داشتن بهش بد میگفتن
خدمه : دختر دشمن لیاقتش همین جاست نه داخل قصر
آنائل بعد از شنیدن این حرف ها به قلبش به هزاران تیکه تبدیل شد گناه او چه بود به رویه زمین نشست و به در تکیه داد اشک هایش سرازیر شدن دست هایش را گذاشت بر سر اش و با گریه با خودش اش زمزمه کرد
آنائل : چرا باید... تقاص کار.. ها ..های پدری... که اصلا.... مرا نمی... خواست پس... بدهم
هر دم از سوی دیگران کوه حرف بر دلم سرازیر می شود بیچاره منِ دلشکسته غمگین که اینگونه زیر حرف ها له می شوم
نگاهی به دور و بر اش کرد اسپ ها را بسته بودن کاه ها همه جا پخش بود بوی بدی می آمد هوای تمیز برای نفس کشیدن نبود
آنائل : ماتیاس ببین خواهرت را به چه جایی فرستادی
آنائل اشک هایش را با پشته دست اش پاک کرد و با خشم و دردی که تو دل اش بود گفت
آنائل : روزی تلافی می کنم تمام حرف های نیش دار را که آتش زد جگرم را روزی تمام بدی ها را جبران می کنم تاوان این دل شکستن ها را از آسمان آویزان می کنم
بریانا با لباس های قشنگی که تو دست اش بود وارده اتاق شاهزاده شد اما نبود آنائل مواجه شد
بریانا : بانوی من شما کجا هستید
بریانا تمام اتاق را نگاه کرد اما خبری از شاه دوخت آنائل نبود
لباس ها را بر تخت گذاشت و از اتاق خارج شد
بریانا : بانوی من کجا رفتید
بریانا همه قصر را به دنبال آنائل گشت اما خبری از آنائل نبود ......
پارت ۲۱
کاترینا به سمته اش آمد و با عصبانیت بهش گفت
کاترینا : دختره ج • نده تو اتاق شاهزاده چیکار میکنی
آنائل : به تو هیچ ربطی نداره
کاترینا : واسه من بلبل زبانی میکنی
آنائل : آره میکنم مگه تو باز کی هستی که نکنم
کاترینا آمد جلو و دست اش را برد بالا خواست سیلی به آنائل بزنه اما آنائل دست اش را گرفت
آنائل : نمیتوانی همچین کاری بکنی
فلاویا از دور به آن دوتا نگاه میکرد آمد پیش آن دونفر
فلاویا : بح بح ببیند این آشغال جرعت پیدا کرده
آنائل : اشغال خودتی بی ریخت
فلاویا خنده بلندی کرد و خدمه ها را صدا زد
خدمه ها سریع آمدن و تعظیم کردن
فلاویا : این را از اینجا ببرید
خدمه : چشم
خدمه ها از بازوی آنائل گرفتن
آنائل : ولم کنید
فلاویا : ببریدش به طویله اسپ ها شاید آنجا کمی خودش آمد و حد خودش را دانست
آنائل : تقاص این کارت را پس میدهی
فلاویا : ببریدش از جلوی چشم هایم
خدمه ها آنائل را از قصر بیرون بردن دانیلا که پشته ستون قائم شده بود و تماشاگر آن صحنه بود بعد از بردن آنائل از آنجا سریع دانیلا هم از آنجا رفت به اتاق اش وارده طویله اسپ ها شدن آنائل را هول دادن و خدمه ها از طویله رفتن بیرون در را قفل کردن
آنائل سریع بلند شد و رفت سمته در و خیلی محکم میزدش با صدای بلند میگفت
آنائل : این در را باز کنید مگرنه بد می بینید گفتن این در را باز کنید
خدمه ها از پشته در داشتن بهش بد میگفتن
خدمه : دختر دشمن لیاقتش همین جاست نه داخل قصر
آنائل بعد از شنیدن این حرف ها به قلبش به هزاران تیکه تبدیل شد گناه او چه بود به رویه زمین نشست و به در تکیه داد اشک هایش سرازیر شدن دست هایش را گذاشت بر سر اش و با گریه با خودش اش زمزمه کرد
آنائل : چرا باید... تقاص کار.. ها ..های پدری... که اصلا.... مرا نمی... خواست پس... بدهم
هر دم از سوی دیگران کوه حرف بر دلم سرازیر می شود بیچاره منِ دلشکسته غمگین که اینگونه زیر حرف ها له می شوم
نگاهی به دور و بر اش کرد اسپ ها را بسته بودن کاه ها همه جا پخش بود بوی بدی می آمد هوای تمیز برای نفس کشیدن نبود
آنائل : ماتیاس ببین خواهرت را به چه جایی فرستادی
آنائل اشک هایش را با پشته دست اش پاک کرد و با خشم و دردی که تو دل اش بود گفت
آنائل : روزی تلافی می کنم تمام حرف های نیش دار را که آتش زد جگرم را روزی تمام بدی ها را جبران می کنم تاوان این دل شکستن ها را از آسمان آویزان می کنم
بریانا با لباس های قشنگی که تو دست اش بود وارده اتاق شاهزاده شد اما نبود آنائل مواجه شد
بریانا : بانوی من شما کجا هستید
بریانا تمام اتاق را نگاه کرد اما خبری از شاه دوخت آنائل نبود
لباس ها را بر تخت گذاشت و از اتاق خارج شد
بریانا : بانوی من کجا رفتید
بریانا همه قصر را به دنبال آنائل گشت اما خبری از آنائل نبود ......
۲.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.