𝓑𝓪𝓭 𝓫𝓸𝔂𝓼 𝓪𝓽 𝓼𝓬𝓱𝓸𝓸𝓵 p11🍷
ات: داشتم فک میکردم که یهو خوابم برد
✨صبح✨
از خواب پاشدم دیدم که تو یه اتاق سیاه هستم و 2نفر دیگه هم اونجا بودن
اون 2 نفر نیلا و ته بودن
ات: چی شده
ته: اون جیمین لعنتی اومده تو خونه هامون و همتون رو بیهوش کرده آورده اینجا
نیلا : خب و در حال حاضر نمیدونیم چی از جونمون میخواد
ات: کوک کجاست
نیلا و ته: نمد
ات: چی اگه بلایی سر کوک بیاره چی
ته و نیلا: .......
ات: اتفاقی افتاده
نیلا : نه فقط
صدای باز شدن در
جیمین : ات بیدار شدی
ات: بلند شد( با کوک چیکار کردی ها)
جیمین: اگه میخوای کوک رو ببینی دنبالم بیا
ته : عوضی اگه بلایی سر دوستم بیاری میکشمت
جیمین تفنگش رو در آورده و به بازوی ته شلیک کرد
ته: آیییییییییی ( عربده)
نیلا : هههههههه( داد)
جیمین دست ات رو کشید و در رو قفل کرد
ات : عوضی تو داری با زندگی من بازی میکنی
جیمین: خفه شو و بیا
در یه اتاق رو باز کرد که دیدم کوک افتاده زمین( بیهوشه) همه جای بدنش خراش و کبود بود واز لبش خون اومد بود و تو دست هاش زنجیر بسته بود (بلوز نداشت )
ات : کوک ( بغض)
ات رفت پیش کوک نشست و با دست هاش صورت کوک رو گرفت
ات : کوک.. بلند.. شوو
کوک: ا.. ت( آروم )
ات : کوک تو خوبی( میمون بچم داره اونجا میمیره تو میگی حالت خوبه🥲)
کوک : من حالم اصلا خوب نیست
ات: اینجوری حرف نزن تو خوب میشی
یهو دیدم ته رو هم اوردن تو اتاق و اونو هم به زنجیر بستن
کوک: من
ات: تو چی
کوک: خیلی خیلی دوست دارم
و کوک از لب ات سطحی بوس گرفت
جیمین : خیلی تاثیر گذار بود
ات : خفه شو ( داد)
جیمین تفنگش رو در آورد و سمت سر کوک گرفت
ات: تو همچین کاری نمیکنی
جیمین شلیک کرد
ولی ات خودش رو انداخت وسط و به سینش خورد و از هوش رفت قطره های خون ات روی صورت کوک پاشید
کوک :ات، جیمینننننن( عربده)
جیمینننننن اومد و ات رو از بغل کوک در اورد و برد بیرون
کوک: جیمینننننن داری ات رو کجا میبری اتتتتتت ) گریه و داد)
ادامه دارد......
✨صبح✨
از خواب پاشدم دیدم که تو یه اتاق سیاه هستم و 2نفر دیگه هم اونجا بودن
اون 2 نفر نیلا و ته بودن
ات: چی شده
ته: اون جیمین لعنتی اومده تو خونه هامون و همتون رو بیهوش کرده آورده اینجا
نیلا : خب و در حال حاضر نمیدونیم چی از جونمون میخواد
ات: کوک کجاست
نیلا و ته: نمد
ات: چی اگه بلایی سر کوک بیاره چی
ته و نیلا: .......
ات: اتفاقی افتاده
نیلا : نه فقط
صدای باز شدن در
جیمین : ات بیدار شدی
ات: بلند شد( با کوک چیکار کردی ها)
جیمین: اگه میخوای کوک رو ببینی دنبالم بیا
ته : عوضی اگه بلایی سر دوستم بیاری میکشمت
جیمین تفنگش رو در آورده و به بازوی ته شلیک کرد
ته: آیییییییییی ( عربده)
نیلا : هههههههه( داد)
جیمین دست ات رو کشید و در رو قفل کرد
ات : عوضی تو داری با زندگی من بازی میکنی
جیمین: خفه شو و بیا
در یه اتاق رو باز کرد که دیدم کوک افتاده زمین( بیهوشه) همه جای بدنش خراش و کبود بود واز لبش خون اومد بود و تو دست هاش زنجیر بسته بود (بلوز نداشت )
ات : کوک ( بغض)
ات رفت پیش کوک نشست و با دست هاش صورت کوک رو گرفت
ات : کوک.. بلند.. شوو
کوک: ا.. ت( آروم )
ات : کوک تو خوبی( میمون بچم داره اونجا میمیره تو میگی حالت خوبه🥲)
کوک : من حالم اصلا خوب نیست
ات: اینجوری حرف نزن تو خوب میشی
یهو دیدم ته رو هم اوردن تو اتاق و اونو هم به زنجیر بستن
کوک: من
ات: تو چی
کوک: خیلی خیلی دوست دارم
و کوک از لب ات سطحی بوس گرفت
جیمین : خیلی تاثیر گذار بود
ات : خفه شو ( داد)
جیمین تفنگش رو در آورد و سمت سر کوک گرفت
ات: تو همچین کاری نمیکنی
جیمین شلیک کرد
ولی ات خودش رو انداخت وسط و به سینش خورد و از هوش رفت قطره های خون ات روی صورت کوک پاشید
کوک :ات، جیمینننننن( عربده)
جیمینننننن اومد و ات رو از بغل کوک در اورد و برد بیرون
کوک: جیمینننننن داری ات رو کجا میبری اتتتتتت ) گریه و داد)
ادامه دارد......
۳۹.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.