part 56
part 56
عشق تلخ
*صبح روز بعد
#دنیا
خیلی گرسنم بود..
تقریبا از دیشب هیچی نخورده بودم
رفتم سمته آشپزخونه
رضا تو پذیرایی نشسته بود و سرشو بین دو تا دستاش گرفته بود..معلوم بود خیلی تو فکر بود
همینکه از اتاق زدم بیرون یه نیم نگاهی انداخت و بعد شوشو انداخت پایین...
داشتم میرفتم تو اتاقم ک یهو از جاش بلند شد
بهش محل ندادم و رفتم تو اتاق درم بستم
تقه ای به در زد
درد باز کردم
_میشه حرف بزنیم
+اگه میخوای همون حرفای همیشگتو نه نمیشه
_یه کار دیگه دارم
+رفتم کنار که بیاد داخل
صندلی رو از جلو میز کشید کنار و روش نشت
_نمیشینی
+رفتم رو تخته روبروش نشستم
این چیزی ک بت میگم واقعیه
اره من میدونستم علی میخواد از زندون میاد بیرون
حالت اون موقعا اوکی نبود من گفتم بت نگفتم بهتره
من ...من...تو این مدت خیلی رنج کشیدم دنیا...تو مثلن زنم بودی و تنهام گذاشتی
روز عروسیمون روز عزا شد
دنیا: باز ک شد حرفای قدیمیت...من...من...میخوام حالا ک چار ماهه گذشته میخوام خاطرات بدو فراموش کنم
حالا هم ک میبینی
از وقتی ک اومدی همش باهات بدرفتاری کردم البته خودتم بی تقصیر نیستیا اما خب معذرت میخوام اگ میخوای بد رفتاری نبینی از خونه بزن بیرون به نفع هر دو مونه
تازشم من الان تو شرایط روحی خوبی نیستم ک پاشم با تو بیام بیرون
داشتم پا میشدم ک یهو ..
#رضا
دیگه زیادی داشت رو مخم میرفت فقط به خاطر اینکه عاشقش بودم چیزی نگفتم داشت بلند میشد ک یهو
دستشو گرفتم و نشوندمش رو تخت
چی فکر کردی با خودت؟؟ک منو عاشق خودت کنی بعد بگی من هیچ حسی بت ندارمو همین الان میتونی بری
نههه.ادمی ک عاشق باشه حداقل یکم حس داشته باشه با الکی حرف زدنای طرفش نمیره ک بره...من میمونم امشبو خوبشم میمونم...اصن هیچ جایی نمیریم اوکی
ادامه دارد....
خدایا من به این وی..سگون پد...سگ چی بگمممم ک پیچ ۵۰۰ تاییمو بلاک کرد
نمیبخشمتتت
عشق تلخ
*صبح روز بعد
#دنیا
خیلی گرسنم بود..
تقریبا از دیشب هیچی نخورده بودم
رفتم سمته آشپزخونه
رضا تو پذیرایی نشسته بود و سرشو بین دو تا دستاش گرفته بود..معلوم بود خیلی تو فکر بود
همینکه از اتاق زدم بیرون یه نیم نگاهی انداخت و بعد شوشو انداخت پایین...
داشتم میرفتم تو اتاقم ک یهو از جاش بلند شد
بهش محل ندادم و رفتم تو اتاق درم بستم
تقه ای به در زد
درد باز کردم
_میشه حرف بزنیم
+اگه میخوای همون حرفای همیشگتو نه نمیشه
_یه کار دیگه دارم
+رفتم کنار که بیاد داخل
صندلی رو از جلو میز کشید کنار و روش نشت
_نمیشینی
+رفتم رو تخته روبروش نشستم
این چیزی ک بت میگم واقعیه
اره من میدونستم علی میخواد از زندون میاد بیرون
حالت اون موقعا اوکی نبود من گفتم بت نگفتم بهتره
من ...من...تو این مدت خیلی رنج کشیدم دنیا...تو مثلن زنم بودی و تنهام گذاشتی
روز عروسیمون روز عزا شد
دنیا: باز ک شد حرفای قدیمیت...من...من...میخوام حالا ک چار ماهه گذشته میخوام خاطرات بدو فراموش کنم
حالا هم ک میبینی
از وقتی ک اومدی همش باهات بدرفتاری کردم البته خودتم بی تقصیر نیستیا اما خب معذرت میخوام اگ میخوای بد رفتاری نبینی از خونه بزن بیرون به نفع هر دو مونه
تازشم من الان تو شرایط روحی خوبی نیستم ک پاشم با تو بیام بیرون
داشتم پا میشدم ک یهو ..
#رضا
دیگه زیادی داشت رو مخم میرفت فقط به خاطر اینکه عاشقش بودم چیزی نگفتم داشت بلند میشد ک یهو
دستشو گرفتم و نشوندمش رو تخت
چی فکر کردی با خودت؟؟ک منو عاشق خودت کنی بعد بگی من هیچ حسی بت ندارمو همین الان میتونی بری
نههه.ادمی ک عاشق باشه حداقل یکم حس داشته باشه با الکی حرف زدنای طرفش نمیره ک بره...من میمونم امشبو خوبشم میمونم...اصن هیچ جایی نمیریم اوکی
ادامه دارد....
خدایا من به این وی..سگون پد...سگ چی بگمممم ک پیچ ۵۰۰ تاییمو بلاک کرد
نمیبخشمتتت
۶.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.